- تاهب
- مهیا کردن و آماده ساختن برای کاری، ساخته و آماده شدن آماده گشتن بسیجیدن، بسیجاندن مهیا و آماده شدن برای کاری
معنی تاهب - جستجوی لغت در جدول جو
- تاهب
- آماده و مهیا شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فراموش کننده
پارسا و عابد، دیر نشین
راهب شدن
زریابی زرینگی
افروخته شدن
بیکدیگر بخشیدن
گرد آمدن بر کسی
انبوه شدن، درهم پیچیدن درختان به هم در آمیختن، گرد آمدن، انبوهیدن در هم پیچیدن درختان
بازگشت از گناه
ادب کردن، ادب آموختن، ادب یافتن از پارسی ادب یافتن فرهیختن فرهنگ آموختن فرهنگ پذیرفتن ادب آموختن، با ادب شدن، فرهختگی، جمع تادبات
توبه کننده
توبه کننده، باز گردنده از گناه
نوعی از شراب
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
خاکستری رنگ
غارت کننده، غنیمت گیرنده
راهب شدن، عبادت کردن، پرستش
بخشنده، دهنده، عطا کننده، سخی
عرقی که از تقطیر شراب یا کشمش گرفته شود، برای مثال چشمۀ خورشید را در ته نشاند / عکس ساقی کرتۀ تاهو نماند (امیرخسرو - لغتنامه - تاهو)
کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین، خائف، ترسنده، ترسان
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
تابۀ زر: کنایه از خورشید
ادب آموختن، با ادب شدن، با ادب بودن، ادب داشتن
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
فروزان مشتعل شعله ور جمع لواهب
تاراجگر، پروه گیر غارت کننده غنیمت گیرنده: اصول مهرتوطبع کرام راجامع نهیب کین توصبرلئام راناهب. (عثمان مختاری. چا. همائی. 30)
بخشنده، عطا کننده، جوانمرد
((بِ یا بَ))
فرهنگ فارسی معین
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود، آلتی است که در آن دانه گندم و حبوب دیگر را بریان کنند، خشت پخته، آجر بزرگ، شیشه تابدان، تابه تا، لنگه به لنگه