جدول جو
جدول جو

معنی تاشار - جستجوی لغت در جدول جو

تاشار
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 21هزارگزی شمال باختری ایذه، کنار راه مالرو گل سیاه به ده سید نجف علی، کوهستانی، معتدل، دارای 170 تن سکنه میباشد، آب آن از چشمه و قنات، محصولاتش غلات و تریاک و لبنیات و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، کرباس بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 46هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 9هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 10تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشار
تصویر باشار
(پسرانه)
مقاومت، مقابله، چاره، علاج، درمان (نگارش کردی: باشار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاشار
تصویر یاشار
(پسرانه)
جاوید، عمرکننده، زندگی کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاتار
تصویر تاتار
مغول، هر یک از افراد این قوم، تتر، تتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالار
تصویر تالار
اتاق بزرگ، سالن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادار
تصویر تادار
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران، مرکب از سه هزار خانوار، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
موضعی در حدود مکران، صاحب مرآت البلدان گوید: گرمسیراست و لیکن هوای آن نسبت به مکران بهتر است، پیپ، ضابطنشین آنجا است و قلعۀ مخروبه ای از قدیم دارد، ازآب قنات زراعت کنند، چهار رشته قنات آباد و سه رشته خراب دارد و مشتمل است بر مزارع مفصله (کویج یکرشته قنات دارد) (کردهان قلعۀ مخروبه و دو رشته قنات دارد) (قلعۀ آب کاه مخروبه و آبش رودخانه است)، محصولات شتوی، غله، صیفی، ذرّت، و باقلا، اشجار: نخل، هلوی سیاه، رز، انجیر و سیب، شکار: در جلگه آهو و در کوهستان شکار کوهی: کبک و تیهو، ملبوس: کرباس و شال پشم است، جمعیت آنها هزار و چهل خانه وار: (پیپ صد خانوار) (کویج هفتاد خانوار) (کردهان سی خانوار) (قلعۀ آب کاه دویست خانوار) (ایلات که در صحرای لاشارک سکنی دارند پانصد و پنجاه خانوار)، (مرآت البلدان ج 1 ص 280)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خانه ای بسیار قدیمی در ’اورلئانه’ که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود
لغت نامه دهخدا
به عبری تنگ آمده، ، پسر کرمی از سبط یهودا بود که بعضی از غنیمت اریحا را در حالی که برخلاف امر حضرت اقدس الهی بود مخفی داشت صحیفۀ یوشع 6:18 و 7:1 سفر اول تاریخ ایام 2:7، بدین لحاظ غضب خداوند بر ایشان افروخته شد، در مقابل شهر عای منهزم شدند صحیفۀ یوشع 7:18، بنابراین عخان با استصواب قرعه گرفتار آمده اسرائیل وی را با خانواده اش سنگسار نمودند و تمامی آنها را در خارج از شهر سوزانیدند، صحیفۀ یوشع 7:34 و 25، (قاموس کتاب مقدس)
خواهر ابشالوم که آمنون از راه حسدوی را ملوث کرده با وی هم بستر شد، (کتاب دوم سموئیل 13 کتاب اول تواریخ ایام 3:9) (قاموس کتاب مقدس)
دخت ابشالوم بود، (کتاب دوم سموئیل 14:27) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند، (از درختان جنگلی ایران حبیب اﷲ ثابتی ص 171)، رجوع به تادانه و توغدان و داغداغان شود
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی است در ایالت رن که در شهرستان ویل فرانش واقع است و 10142 تن سکنه دارد، تجارت غلات، دارای کارخانه های مهم نساجی و کلاه سازی، قاموس الاعلام ترکی آرد: تاراره، نام قصبه ای، مرکز ناحیه ایست در ایالت رونه از فرانسه، در 32هزارگزی شمال غربی دیلمۀ فرانسه دارای 14600 تن سکنه و مناظر خوش و دلکش و کارخانه های ابریشمی، 6000 تن کارگر در این کارخانه ها بکار اشتغال دارند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان اوراامان لهون در بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 43 هزارگزی شمال باختری پاوه و هزارگزی باختر راه اتومبیل رو پاوه به نوسود قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه محصول آنجا توت گردو و انار و مختصری غلات است. شغل اهالی مکاری گری و باغبانی و زغال فروشی است. و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای ترک: تاتار شنبۀ بیست و سیم جمادی الاولی سنۀ خمس و تسعین و ستمائه ارسلان اغول را گرفته بیاوردند و هلاک کردند ... پادشاه اسلام روزپنجشنبه هفتم جمادی الاخر بعزم زیارت پیرابراهیم زاهد بر نشست ... ودر آن سال میان توقتا پادشاه اولوس قبچاق و بوقای پسر تاتار جنگ افتاده بود و بوقای بقتل آمده و کسان او متفرق گشته ... (تاریخ غازان ص 100)
لغت نامه دهخدا
تتر و یا تتار نام قومی است بقول تامسن در قرن هشتم میلادی (دوم هجری) درکتبیه های ترکی ارخون نام دو طایفه از تاتار بنام ’سی تار’ و ’نه تاتار’ یاد شده در آن عصر مراد از نام مذکور مغول یا بخشی از مغول بود نه قومی ترک و بقول تامسن این تاتاران درجنوب غربی بایکال تا حدود ناحیۀ کرول سکنی داشتند، طرد ترکان از مغولستان کنونی و پیشرفت قبایل مغول مرتبط با تأسیس حکومت ختا (قراختائیان) است، محمود کاشغری (در نیمۀ دوم قرن پنجم هجری قمری) که از تاتار نام برده (I، 123) آگاه بود که زبان تاتار جز زبان ترکی است (I، 30)، بعض دسته های تاتار با قبایل ترک متحدشدند و در قسمت های غربی تر سکونت گزیدند، در حدود العالم تاتاران متعلق به تغزغز دانسته شده اند، در کتب مربوط به فتوحات مغول در قرن هفتم هجری همه جا (در چین و ممالک اسلامی و روسیه و اروپا) آنان بنام تاتار یاد شده اند، ابن الاثیر (چ ترنبرگ XII، 178 ببعد، 236ببعد) اسلاف چنگیز را بدین نام میخواند، رشیدالدین که گویا از مورد استعمال و وسعت مفهوم تاتار پیش از مغول آگاهی نداشته، تاتار را قومی خاص بجز مغول میداند که ساکن بویرنور (در جنوب شرقی کرول) بودند، از عصر فتوحات چنگیز، بسیاری ازقبایل تابع اوبنام ’مغول’ خوانده شدند و اساساً تاتاران بهمان اندازۀ مغولان نیرومند بودند و از این جهت بسیاری از اقوام این نام را بخود بستند، از این روست که امروز در ختای، هندوستان، چین، ماچین، قرقیزستان، کلار (لهستان)، باشقرد (هنگری)، دشت قبچاق، ممالک شمالی، اعراب بدوی، سوریه، مصر و ممالک مغرب نام تاتار را بهمه اقوام ترک اطلاق کنند، رجوع کنید به دائره المعارف اسلام: تاتار، بقلم بارتلد در زبانهای اروپایی تارتار گویند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این نام اصلا بقومی از اقوام مغول اطلاق میشد که صفوف پیشین لشکر چنگیزخان را تشکیل میدادند در قرون وسطی لفظ تاتار را مترادف مغول تلقی میکردند و در تواریخ عربی و فارسی به این معنی بکار برده شده، بعدها بطور تعمیم بتمام اقوام تورانی تاتار و بلاد شمالی را که مسکن آنان بوده تاتارستان خوانده اند، سپس به عدم صحت تعبیر مذکور پی برده آنرا ترک کرده اند، امروزه این کلمه را به یکی از اقوام و طوایف امت عظیمۀ ترک اطلاق نمایند و در حقیقت در اثر اختلاط و امتزاج و مناسبات ممتده از زمانهای قدیم، به مغولها بسیار نزدیک شده اند و تا درجه ای خون مغولی در رگهای اینان جریان دارد، و از این رو هم استحقاق این نام را پیدا کرده اند و با این حال از نظر لسان، اخلاق و عادات و جهات دیگر به ترکها نزدیک تر از مغولها میباشند، اینان در سوابق ایام در جاهائی که مشمول دایرۀ حکومت سلالۀ جوجی خان از فرزندان چنگیزخان بود در ممالک دولت دشت قبچاق می زیستند، و امروز در کریمه و غازان می زیند و تاتارهای کریمه و غازان نامیده می شوند، و همچنین نوغای ها و دیگر اقوام تاتار در روسیه اقامت دارند و در سواحل ولگا و سیبری زندگانی می کنند و زبان اصلی اینان به زبان ترکی عثمانی بیش از زبان جغتائی یعنی لهجۀ ترکان ترکستان شباهت دارد، وفقط از ازمنۀ قدیم به این طرف با اقوام دیگر اختلاطو امتزاجی نکرده اند، و از این رو سیما و خطوط چهرۀمخصوص به اقوام تورانی را بخوبی محافظت کرده اند امروز بیش از 2300000 تن در کشور روسیه زندگانی می کنند در روبریچه و ممالک عثمانی نیز تاتارهای بسیار میزیند که از کریمه به این نقاط مهاجرت گزیده اند و کتابهای بسیار در زبان خود دارند که مقدار کثیری از آنها در شهر غازان طبع و نشر شده و جمعی از جوانان تاتار به وحدت زبان تاتار و عثمانی می کوشند، مردمان فعال و آرامی هستند، قابلیت و استعداد کاملی برای قبول تمدن دارند چنانکه جملۀ سیاحان و جغرافیون به این معنی گواهی میدهند، در هر حال اینان از جنس ترک خالص می باشند و تعبیر سقیم ’تاتار’ بمناسبت تابعیت آنها بخانان چنگیزی بر آنها اطلاق شده - انتهی، تاتارها نخست قبیله ای بودند که در حدود قرن نهم میلادی در دره های ’این شان’ واقع در مغولستان می زیستند لکن از آن پس نام ایشان بر منچوها و مغولان و ترکان نیز اطلاق شد، چنگیزخان نیز از این قبیله پدید آمده است، (تمدن قدیم فوستل دکولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 469)، تاتار جنسی از تغزغزند، (حدود العالم) : ... در شهور سنۀ ستین و خمسمائه خوارزمشاه محمد بن سلطان تکش، بخارا را بگرفت و باز ربض فرمود و فصیل زدند و هر دو را نو کردند و در شهور سنۀ سته عشره و ستمائه باز لشکر تاتار آمد و شهر را بگرفت و باز ویران شد، (تاریخ بخارا ص 42) : ... غفاری که نسیم لطفش مادۀ بقاء هر دوستار آمد، قهاری که جلد و عنفش تیغ آبدار تاتار گشت، (تاریخ جهانگشا ص 1)، و چون اقوام تاتار را خطی نبوده است بفرمود (چنگیز خان) تا از ایغوران کودکان مغولان خط درآموختند و آن یاساها و احکام بر طوامیر ثبت کردند وآنرا یاسانامۀ بزرگ خوانند و در خزانۀ معتبران پادشاه زادگان باشد ... (تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 1 ص 17) ... چون در عهد دولت چنگیزخان عرصۀ مملکت فسیح شد هر کس را موضع اقامت ایشان که یورت گویند تعیین کرده او تکین نویان را که برادر او بود و جماعت دیگر را از احفاد در حدود ختای نامزد کرد، و پسر بزرگتر توشی را از حدود قیالیغ و خوارزم تا اقصای سقسین و بلغار و از آن جانب تا آنجا که سم اسب تاتار رسیده است بدو داد، (تاریخ جهانگشا ص 31) ... و دهاقین و جمعی که استطاعت تحویل و انتقال نداشته باشند مقام سازند و بهر وقت که لشکر تاتار برسد بخدمت استقبال تلقی نمایند و بنفس و مال توقی، و شحنه قبول و فرمان ایشان رامشمول نمایند، (تاریخ جهانگشا ص 120) ... در اثنای آن حالت ترکمانی که قلاووز و دلیل سلطان بود نام او بوقا از گوشه بیرون تاخت و جمعی از تراکمه با او زده بودند بمغافصه خود را در شهر انداخت و جمعی که در موافقت و انقیاد لشکر تاتار مخالفت نمودند با او مطابقت کردند و نقیب نقاب امارت از چهره بگشاد و تراکمۀ آن حدود روی بدونهادند ... (تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 1 ص 121) ... چون بر این هیأت بکنار نشابور رسید (سلطان محمد) شب دوازدهم صفر سنۀ سبع عشره و ستمایۀ در شهر آمد و از غایت ترسی که بر او غالب بود دائماً مردم را از لشکر تاتار می ترسانید و بر تخریب قلاع که در ایام دولت فرموده بود تأسف فرا می نمود، (تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 1 ص 134) ... در زمانی که لشکر اسلام به تسخیر ولایت خراسان آمدند اجداد او (امیر مبارزالدین محمد بن المظفر بن المنصور بن الحاجی) از دیار عرب بدان جانب آمدند و در آن وقت که لشکر تاتار بولایت خراسان آمدند او بطرف یزد آمد وجود همایون پادشاه اسلام غازان خان در طوفان طوارق و حدثان کفیل مصالح و مناجح بندگان سبب امن و امان عالمیان کرد تا هزاران نفوس پاک را از آسیب شکنجه و نهیب سرپنجۀ تاتار کفار مصون گردانید، (تاریخ غازان ص 78) ... چون ماروچاق واتک محل سکنای تو و طایفۀ تاتاریه و نزدیک بسرزمین اوزبکیه است جماعت تاتار، الوس خود را برداشته در آن مکان مستقیم و هر گاه جماعت مذکوره ارادۀ فساد نماینددر تنبیه آنها کوشیده حقیقت را هر روزه بعرض اقدس رسانند ... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 42) ... مأمورین با توپخانه و سپاه از راه فراه روانه شده الوس تاتار را نیز با خود متفق کرده در ورود به ظاهر هرات تیمورخان از ورود لشکر مطلع شده با جمعیت خود به مقابله آمده و حرب صعب در میان فریقین اتفاق افتاد، (مجمل التواریخ گلستانه ص 49)، رجوع به ’تاریخ ادبی ایران’ پرفسور ادوارد برون ج 1 ص 86 و تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 1، 82 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2119، 2187، 2255، 2574 و غزالی نامۀ جلال همایی ص 137 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 1، 3، 7، 27، 52، 172 شود، ولایتی است که مشک خوب از آنجا آورند و ترکان آنجا را نیز گویند، (برهان)، نام ولایتی مشک خیز که منسوب به پیکان تتر (ظ: ترکان تتر) چه تتار و تتر در او لغت است، (شرفنامۀ منیری)، مشک تاتاری و قرقزی و قرقیزی که خرخزی نیز گویند از آنجا تاچین خیزد، (آنندراج)، و آهوی تتار بهمین مناسبت معروف است:
هم گوهر تن داری هم گوهر نسبت
مشک است در آنجا که بود آهوی تاتار،
منوچهری،
نه در پر و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد،
ناصرخسرو،
از گرد راهش آسمان تر مغز گشته آنچنان
کز عطسۀ مغزش جهان پر مشک تتار آمده،
خاقانی،
آهوی تاتار را سازد اسیر
چشم جادو خیز و عنبر موی تو،
خاقانی،
چو بر سنبل چرد آهوی تاتار
نسیمش بوی مشک آرد ببازار،
نظامی،
عود می سوزند یا گل میدمد در بوستان
دوستان، یا کاروان مشک تاتار آمده ست،
سعدی (دیوان چ مصفا ص 367)
نام طایفه ای است بزرگ از ترکستان و اصل آن از اولاد تاتارخان بوده اندو تاتارخان برادر مغول خان و اولاد این دو، بنی اعمام یکدیگر و بمرور، بسیار شده اند و تاتار را تار تاری و تتار و تتر نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز در 15 هزارگزی جنوب باختری خدا آفرین و 28/5 هزارگزی جادۀ شوسۀاهرکلیبر، کوهستانی، گرمسیر مالاریایی دارای 370 تن سکنه آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت گله داری، راه مالرو در دو محل بفاصله 2/5 هزارگزی بنام تاتار بالا و تاتار پائین مشهور و سکنۀ تاتار بالا 175 تن می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 34 هزارگزی شمال باختری پلدشت 10 هزارگزی شمال ارابه رو قره تپه به ماکو، دره، معتدل سالم با 25 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی، راه مالرو، قشلاق ایل جلالی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
محلی است در کنار راه بجنورد بگنبدقابوس بین قلعۀ میرو و بدرانلو در 327 هزارگزی مشهد
لغت نامه دهخدا
(سِلَ / لِ پَرْ وَ)
تیز و تنک کردن خواستن زن دندان را تا کم سن ّ نماید. استیشار، در اصطلاح منجمین نظر کردن کواکب با یکدیگر به اعتبار مفاصله بروج و درجات. (غیاث) ، اتصالات، مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس. ممازجات. کاینات جو.
- اتصال ایمن، در اصطلاح احکامیان، اتصال بر توالی بروج است، مانند اینکه میان زهره و مریخ نظر تربیع باشد یعنی زهره در اول حمل و مریخ در اول سرطان.
- اتصال ایسر، در نجوم، اتصال برخلاف توالی بروج است مانند اینکه مریخ در اول جدی باشد و زهره در اول حمل (؟) در این وقت میان زهره و مریخ تربیع است برخلاف توالی بروج.
- اتصال بجرم، در اصطلاح نجومی، غرض اتصال بنظر مقارنه است.
- اتصال بشعاع، در اصطلاح نجومی، اتصال بنظرات است جز مقارنه.
- اتصال التربیع، متصل کردن دیواری ا ست بدیوار دیگر بطوریکه آجرهای یکی میان آجرهای دیگری داخل شود و وجه تسمیۀ آن از این جهت است که این دو دیوار با دو دیواردیگر محل مربعی را احاطه کنند. (تعریفات).
- اتصال تمام، در اصطلاح نجومی، چون اتصال دو کوکب در یک دقیقۀ فلکی باشد. مانند اتصال قمر و زحل، آنگاه که قمر در سوم درجۀ حمل و زحل در سوم درجۀ میزان باشد.
- اتصال طبع، یا اتصال محل، در اصطلاح احکامی، اتفاق طریقت و اتفاق قوت دو کوکب است.
- اتصال عرض، در اصطلاح نجومی، آن است که دو کوکب دارای یکدرجه عرض باشند. و آنرا اقسامی است مانند اینکه هردو در یک جهت یا در دو جهت یا در صعود یا در هبوط باشند.
- اتصال عظم، پیوستن استخوانها. (جراحی).
- اتصال مطلق، در اصطلاح نجومی آن است که کوکبی بکوکب دیگر بیکی از نظرات خمسه اتصال پیدا کند و همیشه کوکب سریعالسیر به کوکب بطی ءالسیر متصل گردد. رجوع به نظرات خمسه شود.
- اتصال ورکین. رجوع به غضروف عانه شود
لغت نامه دهخدا
(تالْ لا)
کامیل دوستن دوک دو. مارشال فرانسه و از مردان سیاسی بود. در سال 1652 میلادی متولد شد و بسال 1728 درگذشت
لغت نامه دهخدا
اسم مکانی است که بطرف شرقی یهودا واقع است، (کتاب حزقیال 47:19 و 48:28) و در تعیین موضعآن اختلاف است، بعضی بر آنند که همان ’تدمر’ است که در دشت بود، رجوع به تدمر شود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تالْ لا)
مرکز بلوکی است به آلپ علیا در ناحیۀ گاپ بر کنار دورانس واقع است و 636 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، (برهان) (از فرهنگ اوبهی)، عمارتی بود که چهار ستون بر چهار طرف صفه بر زمین فروبرند و بالای آن را بچوب و تخته بپوشند، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، تخت یا خانه ای که بر بالای چند ستون سازند، (ناظم الاطباء)، اطاق چوبی که بر بالای چهار ستون چوبی ساخته میشود به این طور که چهار ستون بزرگ در زمین فروکنند و وسط آن ستونها تخته ها کوبیده فرش اطاق قرار دهند و بالای ستونها را با تخته پوشیده سقف اطاق سازند، چنین اطاق در شهرهای مرطوب ایران مثل تبرستان و گیلان برای خواب شب تابستان استعمال میشود که هم بادگیر است و هم جانوران درنده را به آن راه نیست اما در تبرستان آن را اکنون نفار گویند، (فرهنگ نظام)، در تبرستان آن را ’ناپار’ و ’نپار’ گویند، (از آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، محمّد معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: کردی ’تالار’، گیلکی ’تلر’:
چندین رنج و بلا و جور کشیدم
تاش به بالای خانه بردم و تالار،
سوزنی (از فرهنگ نظام)،
رجوع به غیاث اللغات و لسان العجم شعوری شود، عمارت عالی که ستون دارد و وسیع است، (آنندراج) و (ازانجمن آرا) (ناظم الاطباء)، اطاق بسیار بزرگی که برای پذیرایی مهمان و غیر آن استعمال میشود: تالار سلام قصر پهلوی خیلی بزرگ است، (فرهنگ نظام)، تالاب و آبگیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است در مازندران، (فرهنگ نظام)، رود تالار از سوادکوه گذشته و ببحر خزر میریزد، (از التدوین)، رودی است در شاهی که دهستان کیاکلا را مشروب سازد، رجوع به تالارپشت و تالارپی و رجوع بسفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 6، 42، 43، 48، 49، 50 و 56 شود
لغت نامه دهخدا
امیر تاشان از بزرگان دربار پادشاهان قراختای کرمان است، بسال 675 هجری قمری که خواجه صدرالدین ابهری بجای قاضی فخرالدین بوزارت نصب شده بود، سلطان محمودشاه را در صحبت امیر تاشان به اردوی اصفهان فرستاد، رجوع به تاریخ گزیده ص 534 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تادار
تصویر تادار
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتار
تصویر تاتار
نام تیره ای از ترکان فرزندان تاتار خان برادر مغول خان
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب سازند، اطاق بزرگ طویلی که باطاقهای دیگر راه داشته باشد، تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، اطاق بزرگ، سالن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالار
تصویر تالار
اتاق بزرگ، سالن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاتار
تصویر تاتار
نامی که در گذشته به مغول اطلاق می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالار
تصویر تالار
سالن، هال
فرهنگ واژه فارسی سره
تتار، مغول، مغول تبار، تتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایوان، صفه، سالن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در کنار راه مالروی روستای کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
قابل درو، پسوندی است به معنای سازنده، تراشنده، زمان درو، تراشیدن علف
فرهنگ گویش مازندرانی