کچل، طاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز ملال، اندوه، تاسه، تلواسه، تالواسه، تفسه، تلوسه
کَچَل، طاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کَل، خَشَنگ، چَسَنگ، دَغسَر، داغسَر، لَغسَر، اَصلَع، تَویل، تَز مَلال، اَندوه، تاسِه، تَلواسِه، تالواسِه، تَفسِه، تَلوَسِه
تلواسه و اضطراب و بیطاقتی، (برهان) (ناظم الاطباء)، تاس و تاسا و تاسه بمعنی اضطراب و بی طاقتی و اندوه و ملالت و بی قراری (است)، (آنندراج) (انجمن آرا)، تاس، تاسه باشد یعنی تالوسه و تالواسه نیز گویند، هردو بمعنی بی طاقتی، (فرهنگ اوبهی)، بیقراری و اضطراب که الفاظ دیگرش تاسه و تاسا است، (فرهنگ نظام)، تیره شدن روی از غم و الم، (آنندراج) (انجمن آرا)، میل به چیزها باشد و زنان آبستن را این حال بیشتر دست دهد، (برهان)، میل به خوردن چیزی مر زنان آبستن را و آن را تلواسه و واسه نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، میل و شهوت به خوردن چیزهای نامناسب و غیرمعتاد چنانکه در زنان آبستن پیدا شود، رجوع به تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود، مکعب کوچکی دارای شش سطح که در روی آن نقطه های چند نشان کرده وبا آن نرد بازی میکنند، (ناظم الاطباء) : تاس اگر نیک نشیند همه کس نرّاد است، رجوع به طاس شود، ، ظرفی است از جنس کاسه که حصۀ زیرینش تنگ تر از حصۀ بالاست و بیشتر ظرف آب است در حمام و غیر آن، (فرهنگ نظام)، پیاله و طاس، (ناظم الاطباء)، رجوع به طاس و ترکیبات تاس و طاس شود، سر تاس، سر بی موی، یا تاس شدن سر، ریختن موی میان سر باشد و آن را در قدیم تز می گفته اند، رجوع به طاس و تز شود،
تلواسه و اضطراب و بیطاقتی، (برهان) (ناظم الاطباء)، تاس و تاسا و تاسه بمعنی اضطراب و بی طاقتی و اندوه و ملالت و بی قراری (است)، (آنندراج) (انجمن آرا)، تاس، تاسه باشد یعنی تالوسه و تالواسه نیز گویند، هردو بمعنی بی طاقتی، (فرهنگ اوبهی)، بیقراری و اضطراب که الفاظ دیگرش تاسه و تاسا است، (فرهنگ نظام)، تیره شدن روی از غم و الم، (آنندراج) (انجمن آرا)، میل به چیزها باشد و زنان آبستن را این حال بیشتر دست دهد، (برهان)، میل به خوردن چیزی مر زنان آبستن را و آن را تلواسه و واسه نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، میل و شهوت به خوردن چیزهای نامناسب و غیرمعتاد چنانکه در زنان آبستن پیدا شود، رجوع به تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود، مکعب کوچکی دارای شش سطح که در روی آن نقطه های چند نشان کرده وبا آن نرد بازی میکنند، (ناظم الاطباء) : تاس اگر نیک نشیند همه کس نرّاد است، رجوع به طاس شود، ، ظرفی است از جنس کاسه که حصۀ زیرینش تنگ تر از حصۀ بالاست و بیشتر ظرف آب است در حمام و غیر آن، (فرهنگ نظام)، پیاله و طاس، (ناظم الاطباء)، رجوع به طاس و ترکیبات تاس و طاس شود، سر تاس، سر بی موی، یا تاس شدن سر، ریختن موی میان سر باشد و آن را در قدیم تَز می گفته اند، رجوع به طاس و تز شود،
شاعر مشهور ایتالیا که در ’سورانت’ ایتالیا بسال 1554 میلادی متولد شد و اثر معروفش ’بیت المقدس (اورشلیم) آزادشده’ است که در آن وقایع جنگهای صلیبی را بطور ماهرانه ای تصویر نموده، این اثر بزرگ یکی از آثار مهم ادبی است و فصاحت و بلاغتش بدرجۀ اعلی رسیده است ولی در عین حال عاری از تعصب نیست، در سال 1565 میلادی ’الفونس دوک دوفراره’ وی را بخود جلب کرد و در سال 1571 همراه یک کاردینال به فرانسه رفت و مورد لطف بسیار شارل نهم قرارگرفت، بر اثر روابط عاشقانه که با خواهرزادۀ دوک دوفراره داشت، مورد خشم دوک قرار گرفت و مجبور بفرار و دربدری شد، وی در سال 1594 در فقر و ناامیدی بدرودحیات گفت، رجوع به ’تاسو’ و قاموس الاعلام ترکی شود از شعرای ایتالیا و پدر شاعر معروف و مشهور بهمین اسم، وی بسال 1493 میلادی متولد شد و بسال 1569 میلادی درگذشت، چند منظومۀ زیبا و اشعاری چند از وی باقی مانده است ولی تحت الشعاع پسر نابغه اش قرار گرفت و شهرت چندانی بدست نیاورد، رجوع به ’تاسو’ و قاموس الاعلام ترکی شود
شاعر مشهور ایتالیا که در ’سورانت’ ایتالیا بسال 1554 میلادی متولد شد و اثر معروفش ’بیت المقدس (اورشلیم) آزادشده’ است که در آن وقایع جنگهای صلیبی را بطور ماهرانه ای تصویر نموده، این اثر بزرگ یکی از آثار مهم ادبی است و فصاحت و بلاغتش بدرجۀ اعلی رسیده است ولی در عین حال عاری از تعصب نیست، در سال 1565 میلادی ’الفونس دوک دوفراره’ وی را بخود جلب کرد و در سال 1571 همراه یک کاردینال به فرانسه رفت و مورد لطف بسیار شارل نهم قرارگرفت، بر اثر روابط عاشقانه که با خواهرزادۀ دوک دوفراره داشت، مورد خشم دوک قرار گرفت و مجبور بفرار و دربدری شد، وی در سال 1594 در فقر و ناامیدی بدرودحیات گفت، رجوع به ’تاسو’ و قاموس الاعلام ترکی شود از شعرای ایتالیا و پدر شاعر معروف و مشهور بهمین اسم، وی بسال 1493 میلادی متولد شد و بسال 1569 میلادی درگذشت، چند منظومۀ زیبا و اشعاری چند از وی باقی مانده است ولی تحت الشعاع پسر نابغه اش قرار گرفت و شهرت چندانی بدست نیاورد، رجوع به ’تاسو’ و قاموس الاعلام ترکی شود
اگر دیدتاس بازی کرد، دلیل خصومت است. جابر مغربی اگر در خواب بیند تاس بازی می کرد و قمار باخت، دلیل است به غمی گرفتار شود، یا در حیلتی افتد. محمد بن سیرین دیدن تاس در خواب بر پنج وجه است. اول: مقام. دوم: زن. سوم: فرزند. چهارم: مال. پنجم: گفتگو.
اگر دیدتاس بازی کرد، دلیل خصومت است. جابر مغربی اگر در خواب بیند تاس بازی می کرد و قمار باخت، دلیل است به غمی گرفتار شود، یا در حیلتی افتد. محمد بن سیرین دیدن تاس در خواب بر پنج وجه است. اول: مقام. دوم: زن. سوم: فرزند. چهارم: مال. پنجم: گفتگو.
ملال، اندوه، تالواسه، تلوسه، تلواسه، تفسه، تاس برای مثال یار هم کاسه هست بسیاری / لیک هم تاسه کم بود یاری (سنائی۱ - ۴۴۷ حاشیه) نگرانی، بی تابی، اضطراب، تیرگی چهره و فشردگی گلو از غم و درد
مَلال، اَندوه، تالواسِه، تَلوَسِه، تَلواسِه، تَفسِه، تاس برای مِثال یار هم کاسه هست بسیاری / لیک هم تاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱ - ۴۴۷ حاشیه) نگرانی، بی تابی، اضطراب، تیرگی چهره و فشردگی گلو از غم و درد
اندوه و ملالت، (ناظم الاطباء) (برهان) (جهانگیری)، بمجاز، اندوه و ملال، (فرهنگ رشیدی)، اندوه و ملال، (غیاث اللغات)، ملال، (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی)، تاسه، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) : فشیان، تاسا، (منتهی الارب)، خواجه جامی که از ره یاسا خورد چوب اندرآمدش تاسا، پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری)، ، تیرگی روی از اندوه، (فرهنگ رشیدی)، تیره رویی از غم و الم، (ناظم الاطباء)، اضطراب و بیقراری، (غیاث اللغات)، اضطراب و تپش دل، (فرهنگ رشیدی)، بی قراری و اضطراب، (فرهنگ نظام)، رجوع به تاس و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود
اندوه و ملالت، (ناظم الاطباء) (برهان) (جهانگیری)، بمجاز، اندوه و ملال، (فرهنگ رشیدی)، اندوه و ملال، (غیاث اللغات)، ملال، (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی)، تاسه، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) : فشیان، تاسا، (منتهی الارب)، خواجه جامی که از ره یاسا خورد چوب اندرآمدش تاسا، پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری)، ، تیرگی روی از اندوه، (فرهنگ رشیدی)، تیره رویی از غم و الم، (ناظم الاطباء)، اضطراب و بیقراری، (غیاث اللغات)، اضطراب و تپش دل، (فرهنگ رشیدی)، بی قراری و اضطراب، (فرهنگ نظام)، رجوع به تاس و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود
یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر) ، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنۀ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629 و 658 و 659 و 750 و تاسو (جزیره) شود
یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر) ، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنۀ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629 و 658 و 659 و 750 و تاسو (جزیره) شود
نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) : در آخر مجلد تاسع سخن روزگار امیر مسعود رضی اﷲعنه بدان جایگاه رسانیدم که وی عزیمت درست کرد، رفتن بسوی هندوستان (را) و تا چهار روز بخواست رفت و مجلدبر آن ختم کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662 و چ فیاض ص 664)، نه گرداننده. (منتهی الارب)
نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) : در آخر مجلد تاسع سخن روزگار امیر مسعود رضی اﷲعنه بدان جایگاه رسانیدم که وی عزیمت درست کرد، رفتن بسوی هندوستان (را) و تا چهار روز بخواست رفت و مجلدبر آن ختم کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662 و چ فیاض ص 664)، نُه گرداننده. (منتهی الارب)
طاشو. یکی از جزایر دریای سفید، از توابع دولت عثمانی و نزدیک ساحل روم شرقی بود. طولش از شمال به جنوب 28هزار گزو عرضش 20هزار گز است. زمینش کوهستانی ولی حاصلخیز و سبز و خرم است. در گذشته شراب، و مرمر و معادن طلایش مشهور بود. ’پولیگنوت’ نقاش از آنجا است. 15000 تن سکنه دارد. رجوع به تاسس و قاموس الاعلام ترکی شود
طاشو. یکی از جزایر دریای سفید، از توابع دولت عثمانی و نزدیک ساحل روم شرقی بود. طولش از شمال به جنوب 28هزار گزو عرضش 20هزار گز است. زمینش کوهستانی ولی حاصلخیز و سبز و خرم است. در گذشته شراب، و مرمر و معادن طلایش مشهور بود. ’پولیگنوت’ نقاش از آنجا است. 15000 تن سکنه دارد. رجوع به تاسس و قاموس الاعلام ترکی شود
اندوه و ملالت. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). اندوه. (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه. محمّد معین در حاشیۀ برهان آرد: گورانی ’تاسه’ انتظار آمیخته با بیقراری. گیلکی ’تاسیان’ اندوه در نتیجۀ سفر عزیزی: وی ته تلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین. باباطاهر (چ سوم کتابفروشی ادیب 1331 ص 137). علامت وی آن است که تاسه و غمی اندر آن کس پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یار همکاسه هست بسیاری لیک همتاسه کم بود یاری. سنایی. مرد را از اجل بود تاسه مرگ با بددل است همکاسه. سنایی. درین جهان که سرای غمست و تاسه و تاب چو کاسه بر سر آبیم و تیره ازسر آب. سوزنی (نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 183). تو با من نسازی که از صحبت من ملالت فزاید شما را و تاسه. انوری. ، اضطراب و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بیطاقتی. (فرهنگ اوبهی). تلواسه: تاسه گیرد ترا ز حق شنوی من بگویم رواست شو تو بتاس. عنصری. خواجه در کاسۀ خود صورتکی چند بدید بیم آن بد که بگیرد بوجودش تاسه چون یقین گشت از آنها که غذایی نخورند گفت هرگز به از اینها نبود همکاسه. اثیرالدین اومانی (از آنندراج). ، فشارش و فشردن گلو بسبب سیری یا ملال و اندوه دیگر. (برهان) (ناظم الاطباء) .افشردن گلو باشد از ملالت یا سیری. (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا بنقل از رسالۀ حسین وفایی). کرب. (مهذب الاسماء). فشرده شدن گلو از ملالت یا از پری. (صحاح الفرس). تالواسه. تلواسه: و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب آرد و بپارسی کرب را تاسه وتلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و زبان درشت باشد و سرخ و تبها با تاسه و غثیان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تیره شدن روی را که از غم و الم به هم رسیده باشد. (برهان). سیاهی روی که از اندوه پدید آید. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). تفسه. کلفه. (شرفنامۀ منیری). تیرگی روی از غم و الم. (ناظم الاطباء)، میل به خوردنی و خواهش به چیزی را گویند و این حالت بیشتر زنان آبستن و مردان تریاکی را دست دهد. (برهان). در اصفهان اکنون، هم خوردن دل و استفراغ و خواهش زیاد به چیزهای زن آبستن را که در شهرهای دیگر ’بیار’ و ’ویار’ گویند، تاسه میگویند. (فرهنگ نظام). میل و خواهش به خوردن چیزی نامناسب چنانکه در زنان آبستن پیدا میشود. (ناظم الاطباء)، اشتیاق به شهر و کشور یا شخصی بهنگام غربت: طعن زدند و گفتند: ’اشتیاق الرجل الی بلده و مولده’. محمد را تاسۀ مکه میباشد که شهر و مولداو است برای آن روی در نماز به او کرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به تاسه آوردن و تاسه کردن شود، مرطوبی. (برهان) (ناظم الاطباء)، صدای نفس کشیدن و برآوردن مردمان فربه. (برهان). آواز نفس کشیدن و نفس برآوردن مردمان فربه. (ناظم الاطباء)، پی در پی نفس زدن مردم و اسب و حیوان دیگر از کثرت گرما یا تلاش کردن و دویدن. (برهان) (ناظم الاطباء). حشی. ربو. (منتهی الارب). رجوع به تاسه برافتادن شود: و دشخواری دم زدن و سرفه زیادت گردد و چون گشاده خواهد شد و ریم بیرون خواهد آمد تبی گیرد هرزه سخت و اندر بیمار تاسه و دم زدن متواتر پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهمه معانی رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسانیدن وسایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه و تالواسه شود
اندوه و ملالت. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). اندوه. (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه. محمّد معین در حاشیۀ برهان آرد: گورانی ’تاسه’ انتظار آمیخته با بیقراری. گیلکی ’تاسیان’ اندوه در نتیجۀ سفر عزیزی: وی ته تلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین. باباطاهر (چ سوم کتابفروشی ادیب 1331 ص 137). علامت وی آن است که تاسه و غمی اندر آن کس پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یار همکاسه هست بسیاری لیک همتاسه کم بود یاری. سنایی. مرد را از اجل بود تاسه مرگ با بددل است همکاسه. سنایی. درین جهان که سرای غمست و تاسه و تاب چو کاسه بر سر آبیم و تیره ازسر آب. سوزنی (نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 183). تو با من نسازی که از صحبت من ملالت فزاید شما را و تاسه. انوری. ، اضطراب و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بیطاقتی. (فرهنگ اوبهی). تلواسه: تاسه گیرد ترا ز حق شنوی من بگویم رواست شو تو بتاس. عنصری. خواجه در کاسۀ خود صورتکی چند بدید بیم آن بد که بگیرد بوجودش تاسه چون یقین گشت از آنها که غذایی نخورند گفت هرگز به از اینها نبود همکاسه. اثیرالدین اومانی (از آنندراج). ، فشارش و فشردن گلو بسبب سیری یا ملال و اندوه دیگر. (برهان) (ناظم الاطباء) .افشردن گلو باشد از ملالت یا سیری. (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا بنقل از رسالۀ حسین وفایی). کرب. (مهذب الاسماء). فشرده شدن گلو از ملالت یا از پری. (صحاح الفرس). تالواسه. تلواسه: و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب آرد و بپارسی کرب را تاسه وتلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و زبان درشت باشد و سرخ و تبها با تاسه و غثیان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تیره شدن روی را که از غم و الم به هم رسیده باشد. (برهان). سیاهی روی که از اندوه پدید آید. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). تفسه. کلفه. (شرفنامۀ منیری). تیرگی روی از غم و الم. (ناظم الاطباء)، میل به خوردنی و خواهش به چیزی را گویند و این حالت بیشتر زنان آبستن و مردان تریاکی را دست دهد. (برهان). در اصفهان اکنون، هم خوردن دل و استفراغ و خواهش زیاد به چیزهای زن آبستن را که در شهرهای دیگر ’بیار’ و ’ویار’ گویند، تاسه میگویند. (فرهنگ نظام). میل و خواهش به خوردن چیزی نامناسب چنانکه در زنان آبستن پیدا میشود. (ناظم الاطباء)، اشتیاق به شهر و کشور یا شخصی بهنگام غربت: طعن زدند و گفتند: ’اشتیاق الرجل الی بلده و مولده’. محمد را تاسۀ مکه میباشد که شهر و مولداو است برای آن روی در نماز به او کرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به تاسه آوردن و تاسه کردن شود، مرطوبی. (برهان) (ناظم الاطباء)، صدای نفس کشیدن و برآوردن مردمان فربه. (برهان). آواز نفس کشیدن و نفس برآوردن مردمان فربه. (ناظم الاطباء)، پی در پی نفس زدن مردم و اسب و حیوان دیگر از کثرت گرما یا تلاش کردن و دویدن. (برهان) (ناظم الاطباء). حَشْی. رَبْوْ. (منتهی الارب). رجوع به تاسه برافتادن شود: و دشخواری دم زدن و سرفه زیادت گردد و چون گشاده خواهد شد و ریم بیرون خواهد آمد تبی گیرد هرزه سخت و اندر بیمار تاسه و دم زدن متواتر پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهمه معانی رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسانیدن وسایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه و تالواسه شود