جدول جو
جدول جو

معنی تازانیده - جستجوی لغت در جدول جو

تازانیده
(دَ / دِ)
دوانیده. دوانده
لغت نامه دهخدا
تازانیده
دوانیده دوانده
تصویری از تازانیده
تصویر تازانیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ خوا / خا شِ کَ)
ماده ای که باردار نشده و نزائیده باشد. (ناظم الاطباء) ، عقیم. نازا. سترون. (ترجمان القرآن). عقیم. بی بر. (ناظم الاطباء). عقیم. عقام. عاقر. (از منتهی الارب). نازا: چون خواهد که از شتر و گاو زکوه بدهد باید که هر گوسفند زاینده و نازاینده ای بشمرد. (تاریخ قم ص 175).
- نازاینده شدن، عقر. عقم. عقاره. (از ترجمان القرآن) (دهار) (تاج المصادر) (منتهی الارب).
- نازاینده گردانیدن، اعقام. (تاج المصادر بیهقی). تعقیم. (منتهی الارب). عقیم کردن. سترون کردن. نازا کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
مرعوب
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ اُ دَ)
خبه ساختن. (آنندراج). خفه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فشردن گلو:
گه بگوید دشمنی از دشمنی
آتشی در ما زند فردا دنی
گه بتاسانید او را ظالمی
بر بهانۀ مسجد او بد سالمی
تا بهانۀ قتل بر مسجد نهد
چونک بدنامست مسجد او جهد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 233).
چون به آق شهر رسید در خلوتی درآورده زه کمان در گردنش کردند، در آن حالت که وقتش تنگ شد، ومی تاسانیدند، فریاد میکرد و مولانا مولانا می گفت. (مناقب احمد افلاکی). رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ دَ)
غلطانیدن. غلتانیدن. پیچانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رنه - گاسپار که وی را ’سن - رنه’ نیز می گفتند. ادیب فرانسوی است که بسال 1817 میلادی در پاریس متولد شد. وی در شناساندن ادبیات کشورهای دیگردر فرانسه سهم بسزایی داشت و در سال 1879 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تَ دَ)
ترک خورده. کفته. شکافته. ترکیده. غاچ خورده
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم پاشیدن. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ دَ)
متعدی باختن. بازاندن. بر حریف غالب شدن. رجوع به باختن و بازاندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از تاراندن. پراکننده. فراری سازنده. ازهم پاشنده. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ نِ کَ گِ رِ تَ)
تاب دادن. پیچ دادن، به تابش داشتن. به تافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تارانیدن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع به تاراندن و تارانده و تارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
دواندن. دوانیدن. تازاندن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ریزریزکرده. مفتّت. (یادداشت مؤلف) ، ریخته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لیزاندن. سرانیده
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
مقابل زاییده. رجوع به زاییده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیزانیده
تصویر لیزانیده
سرداده لغزانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزانیده
تصویر لغزانیده
بلغزیدن واداشته سر داده لیز داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
دوانیده دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیده
تصویر تارانیده
تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
دواندن دوانیدن تازاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازاینده
تصویر نازاینده
ماده ای که بچه نیاورد عقیم سترون مقابل زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
((دَ))
خفه کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
((نَ دِ))
دور کننده، ترساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابانیدن
تصویر تابانیدن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
((دِ))
دوانیده، دوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
((دَ))
دواندن، دوانیدن
فرهنگ فارسی معین