جدول جو
جدول جو

معنی تاریض - جستجوی لغت در جدول جو

تاریض
آهنگ روزه، سخن آرایی، درنگاندن واداشتن به درنگ
تصویری از تاریض
تصویر تاریض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بر آغالاندن برانگیختن آغالش -1 برانگیختن بر آغالیدن ترغیب کردن تحریک کردن، تعریف کردن، انگیزش تحریک، جمع تحریضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
سخن سربسته گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریض
تصویر تفریض
رخنه نمودن، جدا جدا کردن، قطع کردن بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
قطع کردن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریض
تصویر تمریض
بیمار داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نقیص روشن، تیرگی و ظلمت گردک آرایی (گردک حجله حجله زفاف) تیره تار مظلم ظلمانی مقابل روشن، سیاه، نا خردمند، گمراه، عاری از صفا پلید، بد کار سیاهکار، پیچیده مبهم مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریق
تصویر تاریق
بیدار داشتن کسی را بیداراندن بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریف
تصویر تاریف
فرانسوی پهرست مرز بندی، گره زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریش
تصویر تاریش
برافروختن آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریس
تصویر تاریس
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریز
تصویر تاریز
ثابت گردانیدن، محکم کردن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریخ
تصویر تاریخ
شرح وقایع و سرگذشتهای پیشینیان، معین کردن وقت چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریث
تصویر تاریث
بر غلانیدن برانگیختن، آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریب
تصویر تاریب
استوار کردن، حد معین نمودن، افزون کردن فزون کردن، رسا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریخ
تصویر تاریخ
زمان وقوع یک امر یا حادثه مثلاً در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹،
دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان مثلاً معلم تاریخ،
دوره و زمان معین و معلوم مثلاً تاریخ صفویان،
نوشته و متنی در مورد وقایع و سرگذشت پیشینیان مثلاً تاریخ بیهقی،
تقویم، گاه شماری مثلاً تاریخ هجری
تاریخ جلالی: تقویم جلالی، تقویمی مرکب از دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماه دوازدهم، این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد
تاریخ رومی: تقویم رومی، تقویمی که مبدا آن ۳۱۲ سال پیش از تاریخ میلادی و ۱۲ سال بعد از فوت اسکندر است
تاریخ شمسی: تقویم شمسی، تقویمی که بر مبنای مدت حرکت زمین به دور خورشید محاسبه می شود
تاریخ قمری: تقویم قمری، تقویمی که بر مبنای مدت حرکت ماه به دور زمین محاسبه می شود
تاریخ ملکی: تقویم ملکی، تقویم جلالی، تقویمی مرکب از دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماه دوازدهم، این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد
تاریخ میلادی: تقویم میلادی، تقویمی که بر مبنای مدت حرکت زمین به دور خورشید محاسبه می شود که مبدا آن سال تولد حضرت عیسی است
تاریخ هجری: تقویم هجری، تقویمی که مبدا آن هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه است
تاریخ یزدگردی: تقویم یزدگردی، تقویمی که مبدا آن سال ۶۳۲ میلادی سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
به کنایه و به اشاره چیزی گفتن، کنایه زدن، سخن سربسته گفتن، به پهنای چیزی افزودن، عریض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحریض
تصویر تحریض
برانگیختن، به شوق آوردن، بر سر میل و رغبت آوردن، وادار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
مقابل روشن، تیره و تار، کنایه از پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، کنایه از بد، کنایه از افسرده، اندوهگین، خشمگین، کنایه از گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
تیره، تار، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریخ
تصویر تاریخ
زمان چیزی را معین کردن، عددی که زمان را نشان بدهد، سرگذشت ها و حوادث پیشینیان، جمع تواریخ، باستان (قدیم) درباره ادواری از ازمنه بسیار قدیم بحث می کند و تا انقراض امپراتوری روم غربی به سال 476 م. خاتمه می یابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحریض
تصویر تحریض
((تَ))
برانگیختن، به شوق آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاریض
تصویر تعاریض
((تَ))
سخن را روشن نگفتن، به کنایه سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
((تَ))
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن، مدح کردن، ذم گفتن (اضداد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
((تَ))
به کنایه سخن گفتن، عریض کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفریض
تصویر تفریض
((تَ))
واجب گردانیدن چیزی، جداجدا کردن، رخنه نمودن، آشکار نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارین
تصویر تارین
تار، تیره، تاریک برای مثال ای خواجه من جام می ام چون سینه را غمگین کنم؟ / شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تارین کنم؟ (مولوی - لغت نامه - تارین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن در مدح یا ذم کسی، مدح یا ذم کسی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
Bleak, Bleary, Dark, Gloomy, Grim, Shadowed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاریخ
تصویر تاریخ
History
دیکشنری فارسی به انگلیسی
мрачный , мутный , темный , затененный
دیکشنری فارسی به روسی
trostlos, verschwommen, dunkel, düster, schattiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
похмурий , розмитий , темний , похмурий , похмурий , затемнений
دیکشنری فارسی به اوکراینی