جدول جو
جدول جو

معنی تارتارن - جستجوی لغت در جدول جو

تارتارن
(رَنْ)
سه داستان بذله آمیز و توأم با هجو مردم جنوب شرقی اروپا، اثر آلفونس دوده. امروزه این کلمه درمورد مردم گزافه گو و سادۀ جنوبی استعمال میشود. این سلسله داستانها عبارت از ’تارتارن دو تاراسکن’، ’تارتارن سور لز آلپ’ و ’پرت تاراسکن’ می باشند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارتان
تصویر وارتان
(پسرانه)
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاتاری
تصویر تاتاری
از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به تاتار، رجوع به تاتار شود،
- اسب تاتاری، اسبهای تند رو را گویند، ترّ، اسب تاتاری تیزرو، جورف، اسب تاتاری تیزرو (منتهی الارب)،
- چشم تاتاری، چشم مورب و تنگ:
گفت کای تنگ چشم تاتاری
صید ما را بچشم می (در) ناری ؟
نظامی (هفت پیکر ص 109)،
- زبان تاتاری، زبانی است از گروه زبانهای ملتصق، رجوع به ایران باستان ص 11 شود،
- مشک تاتاری،مشکی که از ملک تاتار آرند، مشک بسیار خوب:
برده رونق به تیزبازاری
تار زلفش ز مشک تاتاری،
نظامی،
چنانکه تا بقیامت کسی نشان ندهد
بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری،
سعدی،
رجوع به تتری شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه در بحر الجواهر مانند مترادفی برای راسن (سوسن کوهی) آمده است، و در جای دیگر نیافتیم
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی در ایالت ’لاند’ و در شهرستان ’داکس’ در جنوب غربی فرانسه است و 2625 سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) :
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)،
رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
لغت نامه دهخدا
ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجه بکار آید، (غیاث اللغات)، ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند، (آنندراج) :
ازبهر ساز عشرت او می نهد قضا
تار دوائر فلکی را به تاردان،
ملا طغرا (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
زیر و زبر، کج ومج و پریشان و پراکنده، (آنندراج) (غیاث اللغات)، رجوع به ’ ’تال مال’، ’تار و مار’ و ’تال و مال’ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نامی است که در قرون وسطی در اروپا خاصه در ایتالیای شمالی به اعضاء فرق مخالفین کلیسا و اهل ردّه میدادند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام موضعی است. (معجم البلدان). میدان بن صخر از آن یاد کرده است. ظاهراً دو محل مجاور از دارات عرب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) :
طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار،
سلمان ساوجی،
، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
ارتام نس. آریارام نس. پسر سمردیس (بردی ) و پدر آنافاس از اجداد پادشاهان کاپادوکیه. (ایران باستان ص 2123 از دیودور صقلی و ص 2129)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مشهور به انتوان ژیرار شارلاتان فرانسوی در پاریس متولد گردید ومثل اعلای مسخرگان عصر خویش (1584- 1626 میلادی) بود
لغت نامه دهخدا
(تارْ تا رُ)
رودی در شمال ایتالیا که از دریاچۀ ’غارده’ (گارد) سرچشمه گرفته بوسیلۀ چند کانال به دو رود ’پو’ و ’دیج’ می پیوندد، آنگاه از چند دهنه وارد دریای ادریاتیک می شود. طول مجرایش بالغ بر 100000 گز است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
لغت نامه دهخدا
کشتی کوچکی در بحر روم دارای دکلی بزرگ و بادبان ها
لغت نامه دهخدا
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، ذره ذره کردن و ریزریز ساختن، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره شده مثل تارهای مو و ابریشم، (فرهنگ نظام) :
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تارتار،
سنایی،
او مست بود و دست بریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم
کرد مه روی او طرۀ شب تارتار،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
اروپائیان عموماً این کلمه را بمردمی اطلاق کنند که لشکر چنگیزخان مؤسس دولت مغول (1154- 1227 میلادی) را تشکیل داده بودند و آنان از طایفۀ اصلی مغول می باشند، این نام از کلمه ’تاتار’ یا ’تتار’ یا ’تتر’ گرفته شده است، تاتار را نیز تارتار گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، تارتار قومی از ترک مقابل مغول، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
در تاریخ اساطیری یونانیان قعر دوزخ را نامند، لقب پلوتن خدای دوزخ، در زبانهای اروپائی، دوزخ بطور کلی
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
برادر صلبی داریوش بزرگ که از طرف وی والی ایالت لیدیه گردید و مقر اوسارد بود. (ایران باستان ص 625، 639، 640، 644، 645، 651، 652، 655، 656، 668، 681، 694، 705، 1625) ، ارتام فصیل، پیه آوردن شتربچه در کوهان. (منتهی الارب)
یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پنت. (ایران باستان ص 2148 و 2149)
لغت نامه دهخدا
زری بافی، (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
شهری و بندری از کلمبیا در ساحل بحر ’انتیل’. سکنه 115000 تن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تافتان
تصویر تافتان
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
ریزه ریزه پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
پاره پاره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتار
تصویر کارتار
دولتمرد، عامل، دولتمرد
فرهنگ واژه فارسی سره
کوهی در جنوب بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی