سه داستان بذله آمیز و توأم با هجو مردم جنوب شرقی اروپا، اثر آلفونس دوده. امروزه این کلمه درمورد مردم گزافه گو و سادۀ جنوبی استعمال میشود. این سلسله داستانها عبارت از ’تارتارن دو تاراسکن’، ’تارتارن سور لز آلپ’ و ’پرت تاراسکن’ می باشند
سه داستان بذله آمیز و توأم با هجو مردم جنوب شرقی اروپا، اثر آلفونس دوده. امروزه این کلمه درمورد مردم گزافه گو و سادۀ جنوبی استعمال میشود. این سلسله داستانها عبارت از ’تارتارن دو تاراسکن’، ’تارتارن سور لز آلپ’ و ’پرت تاراسکن’ می باشند
منسوب به تاتار، رجوع به تاتار شود، - اسب تاتاری، اسبهای تند رو را گویند، ترّ، اسب تاتاری تیزرو، جورف، اسب تاتاری تیزرو (منتهی الارب)، - چشم تاتاری، چشم مورب و تنگ: گفت کای تنگ چشم تاتاری صید ما را بچشم می (در) ناری ؟ نظامی (هفت پیکر ص 109)، - زبان تاتاری، زبانی است از گروه زبانهای ملتصق، رجوع به ایران باستان ص 11 شود، - مشک تاتاری،مشکی که از ملک تاتار آرند، مشک بسیار خوب: برده رونق به تیزبازاری تار زلفش ز مشک تاتاری، نظامی، چنانکه تا بقیامت کسی نشان ندهد بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری، سعدی، رجوع به تتری شود
منسوب به تاتار، رجوع به تاتار شود، - اسب تاتاری، اسبهای تند رو را گویند، ترّ، اسب تاتاری تیزرو، جورف، اسب تاتاری تیزرو (منتهی الارب)، - چشم تاتاری، چشم مورب و تنگ: گفت کای تنگ چشم تاتاری صید ما را بچشم می (در) ناری ؟ نظامی (هفت پیکر ص 109)، - زبان تاتاری، زبانی است از گروه زبانهای ملتصق، رجوع به ایران باستان ص 11 شود، - مشک تاتاری،مشکی که از ملک تاتار آرند، مشک بسیار خوب: برده رونق به تیزبازاری تار زلفش ز مشک تاتاری، نظامی، چنانکه تا بقیامت کسی نشان ندهد بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری، سعدی، رجوع به تتری شود
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) : به منذر چنین گفت بهرام گور که اکنون که شد روز ما تارتور ازین تخمه گر نام شاهنشهی گسسته شود بگسلد فرهی، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)، رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) : به منذر چنین گفت بهرام گور که اکنون که شد روز ما تارتور ازین تخمه گر نام شاهنشهی گسسته شود بگسلد فرهی، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)، رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجه بکار آید، (غیاث اللغات)، ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند، (آنندراج) : ازبهر ساز عشرت او می نهد قضا تار دوائر فلکی را به تاردان، ملا طغرا (ازآنندراج)
ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجه بکار آید، (غیاث اللغات)، ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند، (آنندراج) : ازبهر ساز عشرت او می نهد قضا تار دوائر فلکی را به تاردان، ملا طغرا (ازآنندراج)
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) : طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار، سلمان ساوجی، ، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) : طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار، سلمان ساوجی، ، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
رودی در شمال ایتالیا که از دریاچۀ ’غارده’ (گارد) سرچشمه گرفته بوسیلۀ چند کانال به دو رود ’پو’ و ’دیج’ می پیوندد، آنگاه از چند دهنه وارد دریای ادریاتیک می شود. طول مجرایش بالغ بر 100000 گز است. (از قاموس الاعلام ترکی)
رودی در شمال ایتالیا که از دریاچۀ ’غارده’ (گارد) سرچشمه گرفته بوسیلۀ چند کانال به دو رود ’پو’ و ’دیج’ می پیوندد، آنگاه از چند دهنه وارد دریای ادریاتیک می شود. طول مجرایش بالغ بر 100000 گز است. (از قاموس الاعلام ترکی)
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، ذره ذره کردن و ریزریز ساختن، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره شده مثل تارهای مو و ابریشم، (فرهنگ نظام) : بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تارتار، سنایی، او مست بود و دست بریشم دراز کرد برکند تای تای و پراکند تارتار، سوزنی، شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طرۀ شب تارتار، خاقانی
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، ذره ذره کردن و ریزریز ساختن، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره شده مثل تارهای مو و ابریشم، (فرهنگ نظام) : بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تارتار، سنایی، او مست بود و دست بریشم دراز کرد برکند تای تای و پراکند تارتار، سوزنی، شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طرۀ شب تارتار، خاقانی
اروپائیان عموماً این کلمه را بمردمی اطلاق کنند که لشکر چنگیزخان مؤسس دولت مغول (1154- 1227 میلادی) را تشکیل داده بودند و آنان از طایفۀ اصلی مغول می باشند، این نام از کلمه ’تاتار’ یا ’تتار’ یا ’تتر’ گرفته شده است، تاتار را نیز تارتار گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، تارتار قومی از ترک مقابل مغول، (فرهنگ نظام)
اروپائیان عموماً این کلمه را بمردمی اطلاق کنند که لشکر چنگیزخان مؤسس دولت مغول (1154- 1227 میلادی) را تشکیل داده بودند و آنان از طایفۀ اصلی مغول می باشند، این نام از کلمه ’تاتار’ یا ’تتار’ یا ’تتر’ گرفته شده است، تاتار را نیز تارتار گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، تارتار قومی از ترک مقابل مغول، (فرهنگ نظام)
برادر صلبی داریوش بزرگ که از طرف وی والی ایالت لیدیه گردید و مقر اوسارد بود. (ایران باستان ص 625، 639، 640، 644، 645، 651، 652، 655، 656، 668، 681، 694، 705، 1625) ، ارتام فصیل، پیه آوردن شتربچه در کوهان. (منتهی الارب) یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پنت. (ایران باستان ص 2148 و 2149)
برادر صلبی داریوش بزرگ که از طرف وی والی ایالت لیدیه گردید و مقر اوسارد بود. (ایران باستان ص 625، 639، 640، 644، 645، 651، 652، 655، 656، 668، 681، 694، 705، 1625) ، ارتام فصیل، پیه آوردن شتربچه در کوهان. (منتهی الارب) یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پُنت. (ایران باستان ص 2148 و 2149)
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است