شهری است پر جمعیت در افریقا بین ’ودان’ و ’زویله’ بین آن و هر یک از این دو مسافت یازده روز متوسط راه است ’زوبله’ در مغرب و ’ودّان’ در مشرق آن است و بین تاجرفت و فسطاط مصر قریب یک ماه راه است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
شهری است پر جمعیت در افریقا بین ’ودان’ و ’زویله’ بین آن و هر یک از این دو مسافت یازده روز متوسط راه است ’زوبله’ در مغرب و ’ودّان’ در مشرق آن است و بین تاجرفت و فسطاط مصر قریب یک ماه راه است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
ترجمان را گویند و آن شخصی است که معنی لغتی را بلغت دیگر بفهماند. (برهان) (آنندراج). شخصی را گویند که معنی لغتی بلغتی دیگر بفهماند و آنرا ترجمان نیز گویند. (جهانگیری). کسی که زبانی را بزبان دیگر درآورد، مترجم. کسی که معنی لغتی بلغتی بفهماند و بعربی ترجمان گویند. رجوع به ترجمان شود
ترجمان را گویند و آن شخصی است که معنی لغتی را بلغت دیگر بفهماند. (برهان) (آنندراج). شخصی را گویند که معنی لغتی بلغتی دیگر بفهماند و آنرا ترجمان نیز گویند. (جهانگیری). کسی که زبانی را بزبان دیگر درآورد، مترجم. کسی که معنی لغتی بلغتی بفهماند و بعربی ترجمان گویند. رجوع به ترجمان شود
معجم البلدان آرد: ’نام دو شهر است مقابل یکدیگر به اقصای مغرب که یکی را تاهرت قدیم و دیگری را تاهرت جدید گویند که بین آنها و مسیله 6 منزل است و میان تلمسان و قلعۀ بنی حماد واقع است... صاحب جغرافیا آرد: تاهرت در اقلیم چهارم و عرض آن 38 درجه و شهری بزرگ است...’. رجوع به معجم البلدان ج 2 ص 354 و الجماهر ص 241 و نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 264 و حلل السندسیه ج 1 ص 268 و 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1620 و الانساب سمعانی ورق 102 ب شود
معجم البلدان آرد: ’نام دو شهر است مقابل یکدیگر به اقصای مغرب که یکی را تاهرت قدیم و دیگری را تاهرت جدید گویند که بین آنها و مسیله 6 منزل است و میان تلمسان و قلعۀ بنی حماد واقع است... صاحب جغرافیا آرد: تاهرت در اقلیم چهارم و عرض آن 38 درجه و شهری بزرگ است...’. رجوع به معجم البلدان ج 2 ص 354 و الجماهر ص 241 و نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 264 و حلل السندسیه ج 1 ص 268 و 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1620 و الانساب سمعانی ورق 102 ب شود
نوعی ماهی بمغرب. (از دزی ج 1 ص 138). ابن بطوطه در رحله آرد: مردم (جزیره طیر واقع در خلیج فارس) بامداد و شام نوعی ماهی شکار می کردند که به فارسی آنرا شیرماهی خوانند... و آن مشابه ماهیی است که ما (مردم مغرب) آنرا تازرت نامیم. (از رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 169)
نوعی ماهی بمغرب. (از دزی ج 1 ص 138). ابن بطوطه در رحله آرد: مردم (جزیره طیر واقع در خلیج فارس) بامداد و شام نوعی ماهی شکار می کردند که به فارسی آنرا شیرماهی خوانند... و آن مشابه ماهیی است که ما (مردم مغرب) آنرا تازرت نامیم. (از رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 169)
جمع واژۀ هاجره. رسوائیها. یقال: رماه بهاجرات، ای بفضائح و فواحش. (منتهی الارب) (آنندراج). رماه بهاجرات، یعنی به فضایح و کلماتی که در آنها فحش است و آن از باب تامر و لابن است. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ هاجره. رسوائیها. یقال: رماه بهاجرات، ای بفضائح و فواحش. (منتهی الارب) (آنندراج). رماه بهاجرات، یعنی به فضایح و کلماتی که در آنها فحش است و آن از باب تامر و لابن است. (از اقرب الموارد)
ناگاه. ناگهان. به یک ناگاه. (برهان قاطع) (آنندراج). از نا (نفی، سلب) + گرفت (از: گرفتن) . (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناگهان. (مؤیدالفضلا). ناگاه. (غیاث اللغات) (بهار عجم) (انجمن آرا). بی خبر. دفعهً. (ناظم الاطباء). بغتهً. به ناگاه. ناگاهان: قامتش تیر است جان بشکافم و جایش کنم ناگرفت آن تیر اگر یک روز در شست افتدم. امیرخسرو (از آنندراج)
ناگاه. ناگهان. به یک ناگاه. (برهان قاطع) (آنندراج). از نا (نفی، سلب) + گرفت (از: گرفتن) . (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناگهان. (مؤیدالفضلا). ناگاه. (غیاث اللغات) (بهار عجم) (انجمن آرا). بی خبر. دفعهً. (ناظم الاطباء). بغتهً. به ناگاه. ناگاهان: قامتش تیر است جان بشکافم و جایش کنم ناگرفت آن تیر اگر یک روز در شست افتدم. امیرخسرو (از آنندراج)
متاجره: چنین آورده اند که در شهور سالفه و اعوام ماضیه، سه کس از دهاه عالم و کفاه بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). و رجوع به متاجره شود
متاجره: چنین آورده اند که در شهور سالفه و اعوام ماضیه، سه کس از دهاه عالم و کفاه بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). و رجوع به متاجره شود
مقدار معینی از گناهان. (ناظم الاطباء). به قانون فارسیان مقدار معینی است از گناه که نظیرش در عربی اخذ و مؤاخذه خواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان)
مقدار معینی از گناهان. (ناظم الاطباء). به قانون فارسیان مقدار معینی است از گناه که نظیرش در عربی اخذ و مؤاخذه خواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان)
جمع تاره، بارها کرت ها (کرت دفعه) جمع تاره دفعات کرات مرتبه ها. توضیح مساوی توضیح بعضی از فرهنگها (تارات) را بمعنی تاراج نوشته اند و بیت ذیل را خاقانی شاهد آورده اند (بر تربت پاکش (تربت علی) از کرامات تاتار همی رود بتارات) ولی محققان (تارات) را بمعنی مذکور یعنی بکرات و مرات دانسته اند
جمع تاره، بارها کرت ها (کرت دفعه) جمع تاره دفعات کرات مرتبه ها. توضیح مساوی توضیح بعضی از فرهنگها (تارات) را بمعنی تاراج نوشته اند و بیت ذیل را خاقانی شاهد آورده اند (بر تربت پاکش (تربت علی) از کرامات تاتار همی رود بتارات) ولی محققان (تارات) را بمعنی مذکور یعنی بکرات و مرات دانسته اند