جدول جو
جدول جو

معنی تاجرفت - جستجوی لغت در جدول جو

تاجرفت
(ج جَ رِ)
شهری است پر جمعیت در افریقا بین ’ودان’ و ’زویله’ بین آن و هر یک از این دو مسافت یازده روز متوسط راه است ’زوبله’ در مغرب و ’ودّان’ در مشرق آن است و بین تاجرفت و فسطاط مصر قریب یک ماه راه است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجارت
تصویر تجارت
داد و ستد کردن، خرید و فروش کلی هر نوع کالا، سوداگری، بازرگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارات
تصویر تارات
تارت ها، هنگام ها، دفعه ها، مره ها، یک بارها، جمع واژۀ تارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرفت
تصویر ناگرفت
بی خبر، ناگاه، ناگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجرات
تصویر زاجرات
ملائکۀ موکل بر ابر و باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرفت
تصویر بادرفت
ماسه و خاک نرمی که به سبب وزش باد حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
ترجمان را گویند و آن شخصی است که معنی لغتی را بلغت دیگر بفهماند. (برهان) (آنندراج). شخصی را گویند که معنی لغتی بلغتی دیگر بفهماند و آنرا ترجمان نیز گویند. (جهانگیری). کسی که زبانی را بزبان دیگر درآورد، مترجم. کسی که معنی لغتی بلغتی بفهماند و بعربی ترجمان گویند. رجوع به ترجمان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
معجم البلدان آرد: ’نام دو شهر است مقابل یکدیگر به اقصای مغرب که یکی را تاهرت قدیم و دیگری را تاهرت جدید گویند که بین آنها و مسیله 6 منزل است و میان تلمسان و قلعۀ بنی حماد واقع است... صاحب جغرافیا آرد: تاهرت در اقلیم چهارم و عرض آن 38 درجه و شهری بزرگ است...’. رجوع به معجم البلدان ج 2 ص 354 و الجماهر ص 241 و نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 264 و حلل السندسیه ج 1 ص 268 و 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1620 و الانساب سمعانی ورق 102 ب شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی بمغرب. (از دزی ج 1 ص 138). ابن بطوطه در رحله آرد: مردم (جزیره طیر واقع در خلیج فارس) بامداد و شام نوعی ماهی شکار می کردند که به فارسی آنرا شیرماهی خوانند... و آن مشابه ماهیی است که ما (مردم مغرب) آنرا تازرت نامیم. (از رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 169)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
جمع واژۀ هاجره. رسوائیها. یقال: رماه بهاجرات، ای بفضائح و فواحش. (منتهی الارب) (آنندراج). رماه بهاجرات، یعنی به فضایح و کلماتی که در آنها فحش است و آن از باب تامر و لابن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
ناگاه. ناگهان. به یک ناگاه. (برهان قاطع) (آنندراج). از نا (نفی، سلب) + گرفت (از: گرفتن) . (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناگهان. (مؤیدالفضلا). ناگاه. (غیاث اللغات) (بهار عجم) (انجمن آرا). بی خبر. دفعهً. (ناظم الاطباء). بغتهً. به ناگاه. ناگاهان:
قامتش تیر است جان بشکافم و جایش کنم
ناگرفت آن تیر اگر یک روز در شست افتدم.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
متاجره: چنین آورده اند که در شهور سالفه و اعوام ماضیه، سه کس از دهاه عالم و کفاه بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). و رجوع به متاجره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ رِ)
مقدار معینی از گناهان. (ناظم الاطباء). به قانون فارسیان مقدار معینی است از گناه که نظیرش در عربی اخذ و مؤاخذه خواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
قصبۀ کوچکی است در سنجاق مرعش از ولایات حلب واقع در مغرب مرعش و مرکز ناحیه ای است که تابع مرکز لوا است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
بزبان بربری حماض است. (فهرست مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی). اترج. ترنج. (اختیارات بدیعی). رجوع به تاسممت و تاسمصت و تاسمقت و حماض و اترج و ترنج شود
لغت نامه دهخدا
داد و ستد کردن کره اسبی که هنوز بر روی او زین نگذاشته باشند کره اسبی که هنوز بر روی او زین نگذاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجرات
تصویر تفجرات
جمع تفجر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خار داری است از تیره مرکبان که شبیه کنگراست. توضیح در بعضی کتب تافروت را مرادف با کنگر و انواع آن دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاثرات
تصویر تاثرات
جمع تاثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفت
تصویر عارفت
نیکویی نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخرات
تصویر تاخرات
جمع تاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجربت
تصویر تجربت
آزمایش، آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تاره، بارها کرت ها (کرت دفعه) جمع تاره دفعات کرات مرتبه ها. توضیح مساوی توضیح بعضی از فرهنگها (تارات) را بمعنی تاراج نوشته اند و بیت ذیل را خاقانی شاهد آورده اند (بر تربت پاکش (تربت علی) از کرامات تاتار همی رود بتارات) ولی محققان (تارات) را بمعنی مذکور یعنی بکرات و مرات دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجره
تصویر تاجره
مونث تاجر زنی که بازرگانی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارفت
تصویر پارفت
آمد و شد رفت و آمد: فلان بفلان جا پارفت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجرات
تصویر تحجرات
جمع تحجر
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان بغته نابیوسیده: قامتش تیراست جان بشکافم وجایش کنم ناگرفت آن تیر اگریک روزدر شست افتدم. (امیرخسروظنند. فرنظا) یاناگرفت زدن، ناغافل ضربت زدن: (اینک بیرون آمدوقومی رادرزیرجامه زره پوشانیده بودوزو بینهابدست ایشان داده تاوقت دخول تهییج فتنه کندو سلطان را ناگرفتنی زند مفردان ابواب راچشم براثواب ایشان افتاد دانستندکه درزیرایشان شراست. {توضیح معلوم نیست یاء آن یاء مصدری است یایاء تنکیر و قسم ثانی بنظر ارجح میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارات
تصویر تارات
جمع تاره، دفعات، بارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجربت
تصویر تجربت
((تَ رِ بَ))
آزمودن، آزمایش کردن، آزمایش، مفرد تجارب، تجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجارت
تصویر تجارت
((تِ رَ))
بازرگانی کردن، دادوستد، سوداگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارفت
تصویر عارفت
((رِ فَ))
نیکویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناگرفت
تصویر ناگرفت
((گِ رِ))
ناگهان، بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هارفت
تصویر هارفت
نسبت، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجارت
تصویر تجارت
سوداگری، بازرگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
باشهامت، پرجسارت، پردل، جربزه دار، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر
متضاد: بی جرات، ترسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد