جدول جو
جدول جو

معنی تات - جستجوی لغت در جدول جو

تات
تا تو را، برای مثال دردستانی کن و درمان دهی / تات رسانند به فرمان دهی (نظامی۱ - ۴۳)
قومی آریایی در شمال و شمال غربی ایران، نامی که ترک ها به ایرانیان و کسانی که در سرزمین ترکان و یا سرزمین های تحت استیلای ترکان به سر می بردند و به زبان فارسی تکلم می کردند داده بودند
تصویری از تات
تصویر تات
فرهنگ فارسی عمید
تات
از ’تا’ و ضمیرمتصل بمعنی ’تاترا’ ضمایر متصل که به اسم و فعل متصل می شوند گاهی در ضرورت شعری که جمله مقلوب می شود بحرف (نظیر: تا، اگر، از) نیز متصل گردند:
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند بفرماندهی،
نظامی،
که دراصل چنین است: ’تا بفرماندهی رسانندت’:
باز گشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به کوبۀ کوبین،
خجسته،
که در اصل چنین باشد: ’تا فلک ترا به کوبۀ کوبین نکوبد’:
من ز هجای تو باز بود نخواهم
تات فلک جان و خواسته نکند لوغ،
منجیک،
تات شاعر بمدح در گوید
شادبادی و قصر تومعمور،
ناصرخسرو،
از پس پیغمبر و حیدر بدین در ره مده
یکرمه بیگانگان را، تات نفزاید عطب،
ناصرخسرو،
دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند،
ناصرخسرو،
خارش گیتی ز سرت کی شود
تات برانگشت یکی ناخنست،
ناصرخسرو،
بیگنهی تات کار پیش نیاید
و آنگه کت تب گلو گرفته گنهکار،
ناصرخسرو،
دین و خرد باید سالار تو
تات کند یارت سالار خویش،
ناصرخسرو،
نام نیکو را بگستر، شو بفعل خویش نیک
تات گوید ای نکو فعل آنکه او آوا کند،
ناصرخسرو،
تات بدیدم چنین اسیر هوی
بر تو دلم دردمند و پرخون شد،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تات
قومی پارسی، (مازندران و استراباد رابینو ص 63 بخش انگلیسی)، فارسی زبانان، طایفه ای از ایرانیان، اهالی ولایات شمالی که به لهجۀ محلی سخن رانند مثل حسن آبادیان قراچه داغ و مازندرانیها ... در قفقاز آن قسمت از ایرانیان را که هنوز زبانشان فارسی مانده تات گویند در ایران لرها غیر خود را از ایرانیان تات نامند ... محمود بن الحسین بن محمد کاشغری دردیوان لغات الترک (چ استانبول 1333 ه، ق،) که تألیف آن در سال 466 هجری قمری پایان یافته در صفحۀ 292 جلد اول در ضمن کتاب الاسماء ابواب ثلاثی زیر عنوان برک (بضم اول و سکون ثانی و ثالث) می نویسد: ’برک = القلنسوه، و فی المثل: تات سیز ترک بلماس، باش سیز برک بلماس، معناه: لایخلو الترک من الفارسی، کما لا یخلو القلنسوه من رأس، ’ یعنی ترک بدون ایرانی و کلاه بدون سر نمی شود و در (باب فعلل و فعلال و فعلل فی حرکاته) همین کتاب زیر عنوان: سملم تت (بضم سین و کسرلام و سکون هر دومیم، بفتح تاء اول و سکون تاءدوم) در صفحۀ 403 جلد اول می نویسد: ’سملم تت = الفارسی الذی لایعرف لغه الترک البته و کذلک کل من لایعرف الترکیه یسمی سملم’ یعنی سملم تت آن ایرانی را گویند که اصلا ترکی بلد نباشد و همچنین کسی که ترکی را نداند سملم خوانده می شود، در این دو عبارت محمود کاشغری ’تات و تت’ را بمعنی ایرانی ترجمه کرده است، در کتاب دده قورقود (چ استانبول 1332 ه، ق) که بزبان غزی در حدود نه قرن پیش تألیف یافته، ضمن داستان بقاج خان پسر درسه خان (درسه خان اوغلی بقاج خان حکایه سی) مؤلف موقعی که می خواهد کیفیت طلوع فجر و پیدایش صبح صادق و وزش نسیم ملایم و بانگ نماز برداشتن یک ایرانی مسلمان را شرح دهد در صفحه 12 می نویسد: ’سوبلمه:
صلقوم صلقوم طان یللری اسدکنده صلقو بوزاج تورغای سیرادقده بدوی اتلراسین کوروب عقرادقده صقالی اوزون تات اری باکلدقده ... ’ یعنی ’ ... زمانی که مرد ایرانی ریش درازی، مشغول اذان دادن بود ... ’ در اینجا تات بمعنی ایرانی مسلم استعمال شده است، مولانا جلال الدین رومی در ضمن بیتی از ملمعات خود،
’اگر تات ساک و گر رومساگ و گر تورک
زبان بی زبانی را بیاموز’
یعنی:
’اگر ایرانیستی و گر رومی و گر ترک
زبان بیزبانی را بیاموز’،
لفظ تات را بمعنی ایرانی بکار برده است، ملک الشعرای بهار سبک شناسی (ج 3 ص 50) ضمن بحث از سبک و لغات طبقات ناصری راجع بکلمه تات که در آن کتاب بسیار بکار رفته است می نویسد: ’در این کتاب (طبقات ناصری) لغات مغولی برای بار اول داخل زبان فارسی شده است و لفظ مغول نیز شنیده می شود و کلمه تات بمعنی تاژیک وتاجیک یعنی فارسی زبانان در این کتاب دیده می شود ... ’ و سپس در حاشیۀ همان صفحه می نوسد: ’ایرانیان از قدیم بمردم اجنبی تاجیک و تاژیک می گفته اند چنانکه یونانیان، بربر و اعراب اعجمی یا عجم گویند، این لفظ درزبان دری تازه (تازی) تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گردید ولی در توران و ماوراءالنهر لهجۀ قدیم باقی و به اجانب تاجیک گویند و به همان معنی داخل زبان ترکی شد و فارسی زبانان را تاجیک خواندند و این کلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترک و تاجیک گفته شد، ’ قسمت اول گفتار مرحوم بهار میرساند که لفظ تات بمعنی ایرانی و پارسی زبان بکار رفته است و قسمت دوم آن نیز منطقی و درست است و لفظ تژک (بکسرژ) در دیوان لغات الترک بمعنی ایرانی آمده است، ناگفته نماند، اختلاف ترک و تاجیک و یا ترک و تات آنروز که از مطالعۀ دیوان لغات الترک محمود کاشغری - داستانهای دده قور قودنزهت القلوب حمداﷲ مستوفی و غیره مستفاد می شود امروز با وجود شیوع و رواج کامل زبان ترکی در اغلب نقاط آذربایجان، در میان روستائیان موجود است و هر یک دیگری رابا نسبت دادن به تات و یا به ترک تعبیر می کنند، شمس الدین سامی در ستون دوم صفحه 370 قاموس ترکی (چ استانبول 1317 هجری قمری) زیر عنوان تات می نویسد: تات، اسکی ترکلرین کندی حکم لری آلتندا بولونان یرلرده اسکی ایرانی و کردلره ویردیکلری اسم اولوب مقام تحقیر ده قوللانیلیردی، ’ یعنی ترکان قدیم ایرانیان و اکرادی راکه زیر فرمان خود داشتند تات می نامیدند و این کلمه در مقام تحقیر استعمال می شد، در ترانۀ معروفی بمطلع:
’اوشو ددم ها، اوشو ددم
داغدان آلما داشیدیم’
که در میان کودکان خردسال آذربایجانی معمول است، تات بمعنی مرد آبادی نشین و زراعت پیشه ای استعمال شده است:
گوموشی ویردیم تاتا
تات منه داری ویردی
دارینی سپدیم قوشا
قوش منه قانات ویردی
قاناد لاندیم اوچماقا
حق قاپوسین آچماقا
یعنی: پول (سیم) را به تات دادم و ارزن گرفتم، ارزن را بمرغ دادم مرغ برای من بال و پر داد، پر به پرواز گشودم تا در حق را باز کنم، در مثل مشهور، ’بوسوز هیچ تاتین کتابندا یوخدر، ’ یعنی این حرف در کتاب هیچ تات نیست، کلمه تات بمعنی شخصی دانشمند و اهل کتاب بکار برده شده است، در مثل معروف ’تات ویزدن قیزار، ترک گوزدن’، تات بمعنی مرد آبادی نشینی که برای گرم کردن خود از کرسی استفاده می کند استعمال شده است البته ترکان بیابان گرد از قدیم الایام برای گرم کردن خود در وسط چادرهای بزرگ نمدی که اوتاغ (محل روشن کردن آتش) نامیده می شد آتش روشن می کردند وموضوع تنور و کرسی در پیش آنها نبود، از هر فرد روستایی یا ایلات آذربایجان بپرسید تات یعنی چه ؟ بیدرنگ جواب می دهد: ’تات یعنی تخته قاپو و آبادی نشین’ پس بطور کلی از مراتب مزبور باین نتیجه می رسیم که تات کلمه ای بوده بجای تاجیک که لااقل از ده قرن پیش از طرف ترکان (بیسواد و مالدار و بیابانگرد) به ایرانیان (دانشمند و کشاورز و شهریگر) اطلاق می شده است و زبان تاتی به لهجه های مختلف زبان ایرانی می گفته اند، (تاتی وهرزنی عبدالعلی کارنگ صص 30 - 33)
لغت نامه دهخدا
تات
پساوند است و جداگانه معنی ندارد، و در فارسی امروز متداول نیست این مزید مؤخر، آخر بعضی از کلمات بصورت ’داد’ آید: ... داد در جزء دوم خرداد در اوستا ’تات’ می باشد و همین جزء در امرداد هم دیده می شود، در خود اوستا خرداد و امرداد ’هئوروتات’ و ’امرتات’ آمده است، تات جداگانه مورد استعمال ندارد جزیی (یعنی سوفیکس) است که بانجام برخی از واژه ها پیوسته، میرساند که در آن واژه اسم مجرد و مؤنث است چنانکه در ’ارشتات’ (راستی و درستی) و در ’وتات’ (درستی) و ’اوپرتات’ (برتری) و جز آن، (پورداود فرهنگ ایران باستان صص 57 - 58)
لغت نامه دهخدا
تات
قومی پارسی (مازندران و استرآباد، را بینو، ص۶۳ بخش انگلیسی)
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاژ
تصویر تاژ
(دخترانه و پسرانه)
لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاتا
تصویر تاتا
لکنت، گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتو
تصویر تاتو
اسب کوتوله و پریال ودم و تندرو، یابو
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
طلاق باین دادن که در آن رجعت جائز نیست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ابویزید گفت: طلقت الدنیا بتاتا، لارجعه لی فیها. (یادداشت مؤلف) ، جزر. مقابل مد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تا)
بت باف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). طیلسان باف. (از اقرب الموارد). بتّی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 7 هزارگزی جنوب سرباز 6 هزارگزی خاور راه مالرو سرباز به بارور با 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
اسبی از نوع خرد و کوتاه با موی ویال دراز و موهای بلند بر تن و مؤلف آنرا در بلاد بالکان بسیار دیده است خاصه در رومانی. بر ذون و اوستور و اسب تاتاری است. (منتهی الارب). فبعث ولده محمداً لیأتی به فقبص علیه و اتاه به راکباً علی تتو (بتایین مثناتین اولاهما مفتوحه و الثانیه مضمومه و هوالبرذون. (ابن بطوطه)
جانوری که در حمامها و جز آن متکون شود و بتازی ابن وردان گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی حیوان پستاندار که بدنش از فلس پوشیده است و در امریکای جنوبی دیده می شود، تاتو
لغت نامه دهخدا
شهریست درخطۀ سند هندوستان، در 80 هزارگزی جنوب حیدرآباد، وهمین مسافت با دریا فاصله دارد مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد این شهر دارای 15000 تن نفوس است و چند کار خانه منسوجات ابریشمی و نخی دارد در زمانهای پیش شهرمهمی بود و تجارت پر رونقی داشته که بعدها تنزل کردو محتملا همان شهر قدیمی ’پتاله’ است، و در سال 1555م، بوسیلۀ پرتقالیها این شهر ضبط و ویران گردید
لغت نامه دهخدا
در زاهو، درد و الم قبل از تولد بچه. درد ابتدائی زن باردار قبل از شدت آن و قبل از تولد بچه
لغت نامه دهخدا
منسوب به تات، رجوع به تات شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
گرفتگی و لکنت زبان را گویند، (برهان) (انجمن آرا)، گرفتن زبان باشد در سخن گفتن و آنرا به تازی لکنت خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، آنکه زبانش باتاء گردد (مهذب الاسماء)، گرفتن زبان در سخن گفتن زیرا که این حالت در گفتن ’تا’ بیشتر باشد، گنگلاج شخصی را گویند که در زبانش گرفتگی باشد، (برهان)، رجوع به گنگلاج شود
نوعی سوسمار، حربا، بوقلمون خامالاون
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاتا
تصویر تاتا
گرفتگی و لکنت زبان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتق
تصویر تاتق
بد خوییدن، تاسگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
آمادن آماده کردن، نرمیدن نرمی کردن نرم شدن منسوب به تات، یکی از لهجه های ایرانی. آماده شدن حاصل گشتن کار دست دادن فراهم آمدن، رفق و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتات
تصویر بتات
توشه مانه هرگز گلیم باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتو
تصویر تاتو
اسب کوتوله پر یال و دم بریده
فرهنگ فارسی معین
نوعی پستاندار که بدنش مانند حلقه های زره از فلس پوشیده شده است و در آمریکای جنوبی دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاتی
تصویر تاتی
راه رفتن به شیوه کودکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاتا
تصویر تاتا
گرفتگی زبان، لکنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحت
تصویر تحت
زیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاب
تصویر تاب
طاقت، تحمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاخت
تصویر تاخت
حمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تار
تصویر تار
شبکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخت
تصویر تخت
اریکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تلاش، پیله ی کرم ابریشم قبل از کامل شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
الاکلنگ، تاب، پا به پا کردن و گام گذاشتن اولیه ی اطفال
فرهنگ گویش مازندرانی
درو کردن از ته و بن بوته، درو کردن غلات از بیخ و بن
فرهنگ گویش مازندرانی