جدول جو
جدول جو

معنی تابون - جستجوی لغت در جدول جو

تابون
درخشان، تابان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابان
تصویر تابان
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، منور، روشن، درخشان، ریشه تاباندن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابین
تصویر تابین
سرزنش کردن کسی در رو به رو، عیب کردن، ستودن کسی پس از مردن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابون
تصویر صابون
جسمی مرکب از سود، پتاس، روغن نباتی یا مادۀ چربی دار دیگر که برای شستشوی بدن و جامه به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، مقابل روشن، تیره و تار، پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، بد، افسرده، اندوهگین، خشمگین، گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
بالاخانۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
نوعی میمون زرد رنگ با پوزه ای شبیه سگ و پینه ای برهنه ای روی کفل که به صورت اجتماعی در افریقا زیست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
رسمی متداول میان مغولان که در آن متداول بوده و شخص گناهکار با سر برهنه یک گوش خود را به دست می گرفت و نزد سلطان یا امیر خم می شد و عذر تقصیر می خواست و گاه این عمل را جهت ادای احترام به جا می آورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابان
تصویر تابان
تابنده، درخشان، روشن، روشنایی دهنده، بن مضارع تاباندن، برافروخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق چوبی دراز که مرده را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابین
تصویر تابین
زیردست، فرمانبردار، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
بابونه، (دزی ج 1 ص 47)، زنبور درشت، صقیع، علفج، زنبور، دبور، زنبور زرد، (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی، زیر کلمه فرلون)
لغت نامه دهخدا
(تاکْ کو)
جمع واژۀ تاک ّ در حالت رفعی. رجوع به تاک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام مردی و نام زنی بوده است و در فرهنگ جهانگیری و مؤیدالفضلاء نام دختر قیصر روم نوشته اند که زن گشتاسب بوده و اسفندیار از اوست. لیکن در مجمعالفرس سروری به این معنی بجای بای ابجد یای حطی آمده است، اﷲ اعلم (برهان). ظاهراً مصحف ’کتایون’ است. یوستی در نام نامۀایرانی نویسد: کتایون نخست نام برادر فریدون بوده (طبق نقل بندهش فصل 31 بند8) که فردوسی آن را کیانوش (در اصل بی نقطه) بجای کتایون آورده است. دوم دختر پادشاه روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار است که نام دیگرش را ناهید گفته اند و فردوسی و مؤلف مجمل التواریخ بدین معنی آورده اند. اما بهمن نامه چاپ مول او را دختر پادشاه کشمیر محسوب داشته است. ولی در مجمل التواریخ چ بهار ص 53 نام دخترملک کشمیر ’کسایون’ آمده. ولف در فهرست شاهنامه کتابون ضبط کرده و گوید دخترقیصر روم و زن کی گشتاسب است. و کتایون صحیح بنظر میرسد. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کتایون شود
لغت نامه دهخدا
تاران، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، تیره وتاریک، (برهان) (فرهنگ نظام)، تاره، تاری، تارین، تار و تاریک، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته برهو برهوه جسمی است که از ماده چربی ساخته می شود و آن را در شستشوی بدن و لباس به کار برند. توضیح صابونها مخلوطی از نمکهای سه اسید آلی یعنی اولئات پالمیتات و استارات سدیم هستند. برای تهیه صابون اسیدهای چربی دار را با سود سوز آور در دیگهای بزرگ - حرارت می دهند و پس از 24 ساعت در قالبهای چوبی بزرگ وارد می کنند و سپس به شمشهای کوچکتر می برند و عاقبت بر اثر جریان هوای گرم خشک می کنند و به صورت قالبهای کوچک که علامت کارخانه روی آن نقش شده قالب می کنند. یا صابون سلطانی. صابونی بود از جنس پست وردی که به طرح یکسان می داده اند و به مناسبت پستی جنس کسی آن را نمی خریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابان
تصویر تابان
روشن و براق، جلادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
سیح کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابون
تصویر طابون
آتشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابین
تصویر تابین
عیب کردن فرمانبردار، زیر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
بالا خانه کوچک مخارجه، لاله گوش
فرهنگ لغت هوشیار
سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را میدادند. بدین طریق که با سر و برهنه یک گوش را بدست گرفته کرنش میکردند. گاه بدین وسیله عذر تقصیر میخواستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوقی دراز که مرده را در آن گذارند و به گورستان برند
فرهنگ لغت هوشیار
از تابع پایناکان، یاردیدگان آنان که یاران پیامبر اسلام را دیده اند جمع تابع. تابعان، آنانکه اصحاب رسول صلی الله علیه و آله را دیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابون
تصویر مابون
هیز، مخنث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابان
تصویر تابان
روشن، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابون
تصویر صابون
محصولی است ساخته شده از نمک های پتاسیم و اسیدهای چرب که در ترکیب با آب ایجاد کف می کنند و از آن برای شستشوی لباس و بدن استفاده می شود
صابون کسی به تن کسی خوردن: کنایه از با آن کس سر و کار داشتن و خسارت و آسیب دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاران، تیره و تاریک، تاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
((زَ))
تاب زننده، سیخ کباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابوغ
تصویر تابوغ
سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را می دادند، بدین طریق که با سر برهنه یک گوش را به دست گرفته کرنش می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
((بُ))
بالاخانه کوچک، غرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابین
تصویر تابین
((بِ))
زیردست، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابون
تصویر صابون
کفزا
فرهنگ واژه فارسی سره