جدول جو
جدول جو

معنی تابوتی - جستجوی لغت در جدول جو

تابوتی
منسوب است به تابوت معروف، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تابوتی
منسوب به تابوت
تصویری از تابوتی
تصویر تابوتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابیتا
تصویر تابیتا
(دخترانه)
آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابوته
تصویر بابوته
کوزۀ سفالی، کوزۀ پرآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاهوتی
تصویر لاهوتی
عالم به علم لاهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق چوبی دراز که مرده را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر، پیرزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوری
تصویر سابوری
سابری، از مردم سابور، مربوط به سابور، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونی
تصویر صابونی
چیزی که به کف صابون آغشته شده است، صابون ساز، صابون فروش، در علم زیست شناسی ویژگی هر یک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاباتی
تصویر شاباتی
چپاتی، نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه می اندازند تا بپزد، چاپاتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
تابع بودن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
صندوق چوبی، صندوق مرده، (غیاث اللغات)، ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند، (فرهنگ نظام)، صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند، (آنندراج)، صندوق چوبی برای مرده (از المنجد)، صندوق، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء التانیث تاء ولغه الانصار التابوه بالهاء (منتهی الارب)، صندوقی که مرده را در آن نهند، ظرفی چوبین که مرده را با آن به گورستان برند، صندوق چوبی یا فلزی که جسد مرده را در آن گذارند و سپس روی آنرا می پوشانند، ج، توابیت، (مهذب الاسماء) :
تراشید تابوتش ازعود خام
برو بر زده بند زرین ستام،
فردوسی،
بپوشید بازش بدیبای زرد
سرتنگ تابوت را سخت کرد،
فردوسی،
ز تیماراو بد دلش بر دو نیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم،
فردوسی،
بتابوت زرینش اندر نهاد
تو گفتی زریر از بنه خود نزاد،
فردوسی،
تراتنگ تابوت بهر است و بس
خورد رنج تو ناسزاوار کس،
فردوسی،
سقف گفت ما بندگان توایم
نیایش کن پاک جان توایم
که این دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی و راغ تو باد
بگفتند و تابوت برداشتند
ز هامون سوی دخمه بگذاشتند،
فردوسی،
روانت گر از آز فرتوت نیست
نشست تو جز تنگ تابوت نیست،
فردوسی،
نخست آنکه تابوت زرین کنید
کفن بر تنم عنبر آگین کنید،
فردوسی،
برومش فرستاد شاپور شاه
بتابوت و از مشک بر سر کلاه،
فردوسی،
سر نیزه و گرز خم داده بود
همه دشت پرکشته افتاده بود
بسی کوفته زیر نعل اندرون
کفن سینۀ شیر و تابوت خون،
فردوسی،
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی زانجمن،
فردوسی،
پشوتن همی رفت گریان براه
پس و پشت تابوت و اسپ سیاه،
فردوسی،
خروشان بزاری و دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
خروشی بزاری و دل سوگوار
یکی سیم تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
بتابوت زر اندرون پرنیان
نهاده سر ایرج اندرمیان،
فردوسی،
ز تابوت زر تخته برداشتند
که گفتار او خیره پنداشتند،
فردوسی،
ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید،
فردوسی،
کنون چون زمان وی اندر گذشت
سرگاه اوچوب تابوت گشت،
فردوسی،
که بهر تو این آمد از رنج تو
یکی تنگ تابوت شد گنج تو،
فردوسی،
خروشی بر آمد از آن سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد،
فردوسی،
همی آرزو گاه و شهر آمدش
یکی تنگ تابوت بهر آمدش،
فردوسی،
سپه پیش تابوت می راندند
بزرگان بسر خاک بفشاندند،
فردوسی،
چو تابوت را دید دستان سام
فرود آمد از اسب زرین لگام،
فردوسی،
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن سایه گستر دلاور درخت،
فردوسی،
چون جای دگر نهاد می باید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت،
عنصری،
چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن، (تاریخ بیهقی)، گفتند شما بشستن وتابوت ساختن مشغول شوید، (تاریخ بیهقی)،
تنت گور است و پا لحد و دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ یزدان،
ناصرخسرو،
گر رسیدی دست غسلش ز آب حیوان دادمی
بلکه چون اسکندرش تابوت زرفرمودمی،
خاقانی،
سرتابوت بازگیر و ببین
که چه رنگ است آنچه پیکر اوست،
خاقانی،
بگذاریم زر چهرۀ خاقانی را
حلی آریم و بتابوت پسر بربندیم،
خاقانی،
پای تابوت تو چون تیغ بزر درگیرم
سرخاک تو چو افسر بگهر در گیرم،
خاقانی،
تابوت او چه عکس فکنده ست بر شما
کز اشک رخ چو تختۀ او غرق زیورید،
خاقانی،
تابوت او که چارفلک بر کتف برند
بر چار سوی مهلکه یکره بر آورید،
خاقانی،
آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد
من بزاری بر سر تابوت او بنمودمی،
خاقانی،
این توانید که مادر بفراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید،
خاقانی،
پیش کان گوهر تابنده بتابوت کنید
تاب دیده بدو یاقوت و درر باز دهید،
خاقانی،
سر تابوت مرا باز گشائید همه
خود ببینید و بدشمن بنمائید همه،
خاقانی،
سرتابوت شاهان را اگر در گور بگشایند
فتاده در یکی کنجی دوپاره استخوان بینی،
خاقانی،
خاک تب آرنده به تابوت بخش
آتش تابنده به یاقوت بخش،
نظامی،
که آن ناجوانمردبرگشته بخت
که تابوت بینم منش جای تخت،
سعدی (بوستان)،
اولش مهد و آخرش تابوت
در میان جستجوی خرقه و قوت،
اوحدی،
کفن بیاور و تابوت جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار،
عرفی،
- امثال:
تو کی مردی ما تابوت حاضر نکردیم، جایی که در آن بقایای اجساد پاکان و اولیأاﷲرا در آن نگاهداری کنند، (دزی ج 1 ص 138)، گویا ظرفی چوبین که بدان خاک و خشت و جز آن میکشیده اند:
کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه باز برده به تابوت و زنبر،
دقیقی،
، ساختمان کوچک و مستطیل چوبین که برسقف گوری سازند، (دزی ج 1 ص 138)، (عربی مستحدث) نوعی ماشین آبی، (دزی ج 1 ص 138)، صندوقی که موسی علیه السلام چون حرب کردی آنرا پیش داشتی، (ترجمان علامۀ جرجانی)، آنچه یهودان تورات در آن نهند، (السامی فی الاسامی)، آن جای که تورات در آن نهند، رجوع به تابوت عهد شود، صندوقی که حق تعالی به آدم فرستاد و در آن صورت انبیاء علیهم السلام بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صابوری
تصویر صابوری
نادرست نویسی سابوری شاپوری گونه ای جامه نوعی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهوتی
تصویر لاهوتی
مینوگان منسوب به لاهوت مقابل ناسوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
هفتاد ساله زن نادرست نویسی سابوته زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
برهو ساز، پانیذه گونه ای شیرینی منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب وتب
تصویر تاب وتب
رنج و سوز سوز و گذاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانی
تصویر تابانی
درخشانی تلا لو، لغزندگی نسویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
پیروی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجوری
تصویر تاجوری
تاج داری، سلطنت پادشاهی بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوقی دراز که مرده را در آن گذارند و به گورستان برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاهوتی
تصویر لاهوتی
منسوب به لاهوت، مقابل ناسوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
((تَ یا تِ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
((تَ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
((بِ یَّ))
پیروی کردن، اطاعت کردن، از افراد یک کشور و دولت بودن
فرهنگ فارسی معین
عماری، رونده، جنازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
Citizenship, Nationality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
гражданство , национальность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
Staatsangehörigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
громадянство , національність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
obywatelstwo, narodowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
公民身份 , 国籍
دیکشنری فارسی به چینی