جدول جو
جدول جو

معنی تآشیر - جستجوی لغت در جدول جو

تآشیر
(تَ)
جمع واژۀ تأشیر. چیزی که بدان ملخ میگزد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تأشیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعشیر
تصویر تعشیر
گرفتن یک دهم از مال کسی، دهمی شدن، ده تا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
بشارت دادن، مژده دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تنگ داشتن نفقه بر اهل و عیال. (غیاث اللغات از لطایف) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سایه گاهی که در آن کسی راحت کند. (ناظم الاطباء). سایه گاه. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 277 الف). سایه گاهی برای استراحت. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مئشار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئشار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
نیک پراکنده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج). گستردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فسون کردن و نشره نبشتن. (از منتهی الارب). فسون کردن و افسون نوشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: نشر علیه الرقیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
مصدر جعلی از فشار فارسی. مصدر از فشردن فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ور تیز بگادن خرانی
دندان بفشر بگاه تفشیر.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 46)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
پوست واکردن. (زوزنی). بازکردن پوست درخت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست دور کردن از حبوب و میوه و غیره. (غیاث اللغات). پوست بازکردن از چوب و درخت و میوه و مانند آن. (آنندراج). قشر. تقشر. انقشار. (اقرب الموارد). رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمانی کردن بر جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن، لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خالی کردن آوند را، به چرا گذاشتن ستور را شباروز و ترک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده یک اموال قوم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ده تن ساختن قوم چنانکه نه بودند و یکی بر آنها افزود و عده به ده تمام گشت. (از اقرب الموارد) ، به ده زبان بانگ کردن خر و زاغ به یک دم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به یک دم ده بار بانگ کردن خر و کلاغ. (از اقرب الموارد) ، ده ماه برآمدن بر آبستنی اشتر، ده آیت کردن مصحف را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن و ده پاره شدن قدح، بیمار کردن دوستی دل کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تأمور. (اقرب الموارد). رجوع به تامور و تأمور شود، جمع واژۀ تؤمور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تؤمور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبری دادن که در آن شادمانی بود. (تعریفات جرجانی). مژدگان دادن. (تاج المصادر بیهقی). مژدگانی دادن. (زوزنی). مژده دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گل گازران، گچ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ج، تباشیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تباشیر شود
لغت نامه دهخدا
بسیار جمع کردن گرد آوردن، تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان وغیره، جمع تحشیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
مژده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیر
تصویر تنشیر
پراکندن پخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
دانه را از پوست در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
((تَ))
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحشیر
تصویر تحشیر
((تَ))
بسیار جمع کردن، گرد آوردن، تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
((تَ))
بشارت دادن، مژده آوردن
فرهنگ فارسی معین
بشارت، خبر خوش، مژده، بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژده دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوست کندن، مغز ازپوست جدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جار و جنجالسروصدا، طعام دادن در ایام سوگواری ماه محرم، روستایی از توابع دهستان پنج کرستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی