جدول جو
جدول جو

معنی بیهی - جستجوی لغت در جدول جو

بیهی
(بَ)
محدث است و از عروه روایت کند. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
واضح، آشکار، در فلسفه ویژگی آنچه دانستن آن محتاج تفکر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی
تصویر بینی
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور
بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
خط یا شکل مسطحی که شبیه تخم مرغ باشد، تخم مرغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدهی
تصویر بدهی
پولی که باید به دیگری پرداخت شود، قرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیهن
تصویر بیهن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ)
پیداکننده قوت باه و تشدید ها و بدون یای تحتانی غلط است... بدانکه مبیهی منسوب است به مبیه که صیغۀ اسم فاعل است بر وزن مصور از باب تفعیل مأخوذ از باه بحذف یای تحتانی مکسور به قانونی که بیفتد یاء مکسور از یای مشدد که ماقبل او حرف صحیح باشددر وقت نسبت چون سیدی و مهیمی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بهین، (السامی فی الاسامی ص 108)، بهتر، تندرو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باهی
تصویر باهی
خانه تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیهی
تصویر پیهی
منسوب به پیه از پیه سمع پیهی (شمعی که ازپیه ساخته باشند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدهی
تصویر بدهی
پول یا کالائی که از دیگری قرض گرفته شده و باید به او بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
ناگهانی، آشکار، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
افزونی، زیادی، کثرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
پناغ یکی از اشکال هندسی شبیه بتخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرهی
تصویر بیرهی
ضلالت، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکی
تصویر بیکی
مقام و رتبه بیک
فرهنگ لغت هوشیار
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهش
تصویر بیهش
دیوانه، بیشعور، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهق
تصویر بیهق
پارسی تازی شده بیهگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
((بَ))
روشن، آشکار، آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد
فرهنگ فارسی معین
((بِ))
یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدهی
تصویر بدهی
آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد، قرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدهی
تصویر بدهی
دین، قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
زیادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
Axiomatic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
Nasal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
Oval
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
овальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
аксиоматический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی