- بیننده
- کسی که می بیند
معنی بیننده - جستجوی لغت در جدول جو
- بیننده
- مخاطب
- بیننده
- تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم،
برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
آنکه می چیند کسی که میوه یا گلی را از درخت جدا میکند، آنکه اشیایی را منظم و مرتب بالای هم یا کنار هم قرار میدهد
ویژگی کسی که میوه یا گل از درخت جدا کند، ویژگی کسی که چیزهایی را با نظم و ترتیب کنار هم قرار دهد
موجود، ساکن، حاضر
صدور، صادر شدن
بادوام
اسم بسیجیدن، آماده کننده مهیا کننده، پوشنده ساز جنگ، کسی که سامان و استعداد کاری کند، اراده کننده قصد کننده
پاشنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
جامه دان، بقچه، بسته
آنکه در حلق فرو کند غذا را
نوعی یاقوت سرخ
باطل، بیفایده، عبث
منتظر، متوقع، طمعکار
جدایی
بینایی بیننده بودن، وقوف ادراک، عاقبت اندیشی
روشن ضمیر روشنفکر
چیزی که از غربال رد شده باشد
آنکه آکند
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
ساکن مقیم آرام گیرنده، جمع باشندگان
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
بازی کننده، مقابل برنده
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
بی فایده، بی سبب، باطله، عبث
آنکه ببوسد بوسه زننده