جدول جو
جدول جو

معنی بیماردل - جستجوی لغت در جدول جو

بیماردل(دِ)
که قلب وی رنجور باشد. مرض: فئد، بیماردل شدن. (منتهی الارب) ، که عاشق و دلخسته است. که دل او بیمار است:
از امل بیماردل را هیچ نگشاید از آنک
هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست.
خاقانی.
، که دلی ناپاک و بی ایمان دارد. سست روان:
بیماردل است و دارد از کفر
سرسام خلاف و درد خذلان.
خاقانی.
آن یهودی شد سیه روی و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل.
مولوی.
- از دل بیمار بودن، ناپاک دل بودن:
بیمارم از دل و دم سردم مزورست
بیمار را مگو که مزورنکوترست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیماری
تصویر بیماری
رنجوری، ناخوشی، مرض
بیماری ارثی: در پزشکی هر یک از بیماری هایی که به وسیلۀ پدر و مادر یا اجداد به فرد منتقل می شود
بیماری های زهروی: در پزشکی بیماری های مقاربتی، از قبیل سوزاک و سیفلیس
بیماری عفونی: در پزشکی مرضی که به واسطۀ میکروب مخصوص عارض می شود و با تماس مستقیم یا غیر مستقیم قابل انتقال به دیگری است
بیماری مقاربتی: در پزشکی هر یک از بیماری هایی که به وسیلۀ آمیزش جنسی با شخص بیمار به فرد منتقل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیداردل
تصویر بیداردل
دل آگاه، هوشیار، آگاه، کسی که غافل نباشد، بیدارمغز، بیدارهوش، بیدارخاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینادل
تصویر بینادل
دل آگاه، روشن ضمیر، هوشیار، زیرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیماردار
تصویر بیماردار
کسی که در خانه بیمار دارد یا از بیمار پرستاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیداردلی
تصویر بیداردلی
هوشیاری، آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
حالت و چگونگی بیداردل. هشیاری و آگاهی و چالاکی. (ناظم الاطباء). رجوع به بیداردل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تن بیمار. که تن بیمار داشته باشد. رنجورتن. علیل المزاج:
آفتاب اشترسواری بر فلک بیمارتن
در طواف کعبه محرم وار عریان آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ حَظظ)
مریض دار، که او را بیمار و رنجور باشد، آنکه متعهد خدمت بیمار باشد، (آنندراج)، پرستار و مواظب شخص بیمار، (ناظم الاطباء)، پرستار، پرستان، بیماروان، بیماربان، (یادداشت مؤلف) :
هرکجا باشددلی می چیند از چشم تو درد
هرکجا نازی بود بیماردار چشم تست،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بیمارگین. (یادداشت مؤلف). مسقام. (بحر الجواهر). رجوع به بیمارگین شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بیدارخاطر. بیدارهوش. بیدارمغز. (آنندراج). هشیار و آگاه و خبردار و چالاک. (ناظم الاطباء). خبیر. دل آگاه. عاقل و هشیار. مقابل برناس:
شنیدند چون این سخن بخردان
بزرگان و بیداردل موبدان.
فردوسی.
تو فرزند بیداردل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
دو بیداردل مرد جنگی سوار
دمان با شکار آمداز کارزار.
فردوسی.
چنین گفت کای گرد بیداردل
بگفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
و این دبیرفذ عاقلترین و ذکی ترین و بیداردل تر از همگان بودی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 49).
نامه ها پیش تو همی آید
هم ز بیداردل هم از برناس.
ناصرخسرو.
ارسطوی بیداردل را بخواند
وزین در بسی قصه با او براند.
نظامی.
نشمرده نفس سرنزند از جگر صبح
هر روز به بیداردلان روز حساب است.
صائب.
پس از یکچند چون بیداردل گشت
از آن گستاخ روئیها خجل گشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ ظَ)
شماردن. حساب کردن. رجوع به شمردن و شماردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدار دل
تصویر بیدار دل
خبر دار و آگاه و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینادل
تصویر بینادل
روشن ضمیر روشنفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
ناتندرستی ناخوشی مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیماردار
تصویر بیماردار
کسی که در خانه از بیمار پرستای کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداردل
تصویر بیداردل
((دِ))
دل آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
آگاه، متوجه، واقف
متضاد: ناآگاه، بیدارمغز، دل آگاه، روشن ضمیر، هشیار، متنبه
متضاد: غافل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
Ailment, Illness, Morbidity, Sickness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
maladie, morbidité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
病気 , 発病
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
מחלה , מַחֲלָה , תחלואה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
बीमारी , रोगिता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
penyakit, morbiditas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
อาการป่วย , โรคภัย , อัตราการเจ็บป่วย , โรคภัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
aandoening, ziekte, morbiditeit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
dolegliwość, choroba, chorobowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
dolencia, enfermedad, morbilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
malattia, morbidità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
doença, morbidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
疾病 , 发病率
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
недуга , хвороба , захворюваність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
Erkrankung, Krankheit, Morbidität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
недуг , болезнь , заболеваемость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
질병 , 발병률 , 병
دیکشنری فارسی به کره ای