- بیظ
- تخم مورچه
معنی بیظ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میان
جمع بیداء، بیابان ها
ریشه و اصل
حشره ایست که پارچه های پشمین و مانند آنرا تباه سازد. عروس بیوگ
وسط، میان
واهمه، خوف و ترس
دیگ بزرگ، امیر
بنگرید به بک عنوانی که بشاهزادگان و نجبا داده میشد، امیر قبیله ای کوچک، فرمانده سپاه
خانه، سرا
ناودان، آبراهه های تالاب بید
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
رعد و برق
خرید یا فروش
تخم، تخم مرغ، بیضه
سختی تنگی تنگی گرفتاری. یا حیص و بیص تنگی و گرفتاری گیر و دار کشاکش
وحشت
پیدا و آشکار، هویدا، واضح
درختی بی میوه با شاخه های راست و بلند، برگ های دراز و ساده، چوب کم دوام و برگ و پوست آن تلخ مزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها می روید
حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، سوسه، پیتک، پت، بیب، بیو
بوید، باشید،برای مثال میان بسته دارید و بیدار بید / همه در پناه جهان دار بید (فردوسی - ۱/۱۴۰)
بید طبری: در علم زیست شناسی سرخ بید، طبرخون
بید مجنون: در علم زیست شناسی نوعی درخت بید که شاخه های باریک و دراز آن به طرف زمین آویزان است، بید معلق، بید نگون
حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، سوسه، پیتک، پت، بیب، بیو
بوید، باشید،
بید طبری: در علم زیست شناسی سرخ بید، طبرخون
بید مجنون: در علم زیست شناسی نوعی درخت بید که شاخه های باریک و دراز آن به طرف زمین آویزان است، بید معلق، بید نگون
بن، ریشه، اصل
در علم زیست شناسی ریشه
پایین ترین بخش هر چیز مثلاً بیخ دیوار
در علم زیست شناسی ریشه
پایین ترین بخش هر چیز مثلاً بیخ دیوار
ابیض ها، سفیدها، سفید رنگ ها، جمع واژۀ ابیض
افزون تر، بسیار تر، فراوان تر
هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، اجل گیا، اجل گیاه
هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، اجل گیا، اجل گیاه
حافظه
صاعقه، رعد و برق، طوفان
بستر، رختخواب
ازبیر: ازبر
صاعقه، رعد و برق، طوفان
بستر، رختخواب
ازبیر: ازبر
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
عنوان شاهزادگان، امیران، فرماندهان سپاه و سران قبیله
دیدن، پسوند متصل به واژه به معنای بیننده مثلاً باریک بین، خرده بین، خودبین، دوربین، نزدیک بین
مفرد واژۀ ابیات، در علوم ادبی دو مصراع از شعر، جمع بیوت، جمع الجمع بیوتات، خانه
بخشم آوردن، خشمناک شدن
گرمای تابستان
حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد، پت، بیو، بیب، بیتک
درختی است از تیره بیدها، بی میوه، سایه دار، دارای شاخه های مستقیم و بلند. چوبش کم دوام است از پوست آن ماده ای به نام سالیسین به دست می آید که تب بر است
اصل، اساس، ریشه گیاه