محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده، (ناظم الاطباء)، عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک، (یادداشت مؤلف)، دو ده، (انجمن آرا)، عشرون و عشرین، نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’20’ و در حساب جمل ’ک’ باشد و مؤلف نیز در یادداشتی نویسند بگمان من این کلمه با اصل کلمه بیس لاتینی بمعنی دوبار و مکرر یکی است، تمام عشرات از سی تا نود از آحاد گرفته شده است جز بیست که به معنای مکرر ده و دوبار ده است و اگر این حدس ما صحیح باشد یعنی دو بار ده، (و این بی و بیس بگمان من در کلمه بینی هم آمده است یعنی دوبار (نی) نای یعنی دوقصبه و این را من بمرحوم هرتسفلد گفتم و او در اول تردیدی کرد و بعد سکوتی بعلامت رضا در او پیدا شد)
عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده، (ناظم الاطباء)، عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک، (یادداشت مؤلف)، دو ده، (انجمن آرا)، عشرون و عشرین، نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’20’ و در حساب جمل ’ک’ باشد و مؤلف نیز در یادداشتی نویسند بگمان من این کلمه با اصل کلمه بیس لاتینی بمعنی دوبار و مکرر یکی است، تمام عشرات از سی تا نود از آحاد گرفته شده است جز بیست که به معنای مکرر ده و دوبار ده است و اگر این حدس ما صحیح باشد یعنی دو بار ده، (و این بی و بیس بگمان من در کلمه بینی هم آمده است یعنی دوبار (نی) نای یعنی دوقصبه و این را من بمرحوم هرتسفلد گفتم و او در اول تردیدی کرد و بعد سکوتی بعلامت رضا در او پیدا شد)
امر) مخفف بایست، برپا شو، درنگ کن، توقف کن، (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : این بگفتندو قضا می گفت بیست پیش پایت دام ناپیدا بسیست، مولوی، عذر آوردند کای مادر تو بیست این گناه از ما ز تو تقصیر نیست، مولوی، بسته هر جوینده را که راه نیست بر خیالش پیش می آید که بیست، مولوی، رجوع به بیستادن شود
امر) مخفف بایست، برپا شو، درنگ کن، توقف کن، (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : این بگفتندو قضا می گفت بیست پیش پایت دام ناپیدا بسیست، مولوی، عذر آوردند کای مادر تو بیست این گناه از ما ز تو تقصیر نیست، مولوی، بسته هر جوینده را که راه نیست بر خیالش پیش می آید که بیست، مولوی، رجوع به بیستادن شود
بستک. بشتک. بستوق. بستوغه. تیریه. مرطبان سفالین کوچک را گویند ومعرب آن بستوق باشد. (برهان). مرطبان کوچک. (جهانگیری). و رجوع به شعوری شود. ظرفیکه در آن مربا و روغن و غیره کنند و بستوغه معرب آنست. (انجمن آرا). خمچۀ کوچک باشد که روغن و دوشاب و غیرهما در آن کنند و بستوقه معربش باشد. (سروری) (آنندراج). تیریه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). مرتبان کوچک سفالین و چینی. (رشیدی). کوزه. ملوک. خنبره. خمچۀ کوچک باشد که روغن و دوشاب و غیرهما در آن کنند. و بستوقه معربش باشد. مرتبان سفالین زجاجی. (ناظم الاطباء). کوزۀ بلند دهن تنگی است و برای آب و روغن و امثال آنها استعمال میشود. (از فرهنگ نظام). کوزۀ دهان فراخ که در آن ماست زنند و پنیر ریزند. تفرشی، بستوله. (فرهنگ فارسی معین) : چو گردون با دلم تا کی کنی حرب به بستوی تهی میکن سرم چرب. نظامی. ترکمانی با یکی دعوا داشت بستویی پر گچ کرد و پاره ای روغن بر سر گداخت و از بهر قاضی رشوت برد. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلین ص 159). و رجوع به بستک شود، نوعی جامه که بصورت بسحاق و بسحاقی در البسه نظام قاری آمده و بنام شخص می باشد: خرقه را ساقی زیارت کن بجو برد یمن نیست هم کم زردکی و ریشه بسحاق را. (نظام قاری ص 38). ... و ریشه بسحاقی که همجامۀ او بودند... (نظام قاری ص 142). و رجوع به ص 205 دیوان البسه چ 1 شود
بستک. بشتک. بستوق. بستوغه. تیریه. مرطبان سفالین کوچک را گویند ومعرب آن بستوق باشد. (برهان). مرطبان کوچک. (جهانگیری). و رجوع به شعوری شود. ظرفیکه در آن مربا و روغن و غیره کنند و بستوغه معرب آنست. (انجمن آرا). خمچۀ کوچک باشد که روغن و دوشاب و غیرهما در آن کنند و بستوقه معربش باشد. (سروری) (آنندراج). تیریَه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). مرتبان کوچک سفالین و چینی. (رشیدی). کوزه. ملوک. خنبره. خمچۀ کوچک باشد که روغن و دوشاب و غیرهما در آن کنند. و بستوقه معربش باشد. مرتبان سفالین زجاجی. (ناظم الاطباء). کوزۀ بلند دهن تنگی است و برای آب و روغن و امثال آنها استعمال میشود. (از فرهنگ نظام). کوزۀ دهان فراخ که در آن ماست زنند و پنیر ریزند. تفرشی، بَستولَه. (فرهنگ فارسی معین) : چو گردون با دلم تا کی کنی حرب به بستوی تهی میکن سرم چرب. نظامی. ترکمانی با یکی دعوا داشت بستویی پر گچ کرد و پاره ای روغن بر سر گداخت و از بهر قاضی رشوت برد. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلین ص 159). و رجوع به بستک شود، نوعی جامه که بصورت بسحاق و بسحاقی در البسه نظام قاری آمده و بنام شخص می باشد: خرقه را ساقی زیارت کن بجو برد یمن نیست هم کم زردکی و ریشه بسحاق را. (نظام قاری ص 38). ... و ریشه بسحاقی که همجامۀ او بودند... (نظام قاری ص 142). و رجوع به ص 205 دیوان البسه چ 1 شود
یک قسم پول سیاهی که سابقاً در ایران رایج بود و اکنون غیرمعمول است، (ناظم الاطباء)، سکه ای است معروف به مقدار بیست درم، (آنندراج)، مسکوک خشن مسینه و بزرگ و آن خمس صد دیناری یعنی بیست دینار و در دورۀ فتحعلیشاه و محمدشاه و اوائل ناصرالدین شاه معمول بوده است، (در تداول مشتی ها) بیست تومانی (اسکناس) : یک بیستی مایه رفت، (یادداشت مؤلف)
یک قسم پول سیاهی که سابقاً در ایران رایج بود و اکنون غیرمعمول است، (ناظم الاطباء)، سکه ای است معروف به مقدار بیست درم، (آنندراج)، مسکوک خشن مسینه و بزرگ و آن خمس صد دیناری یعنی بیست دینار و در دورۀ فتحعلیشاه و محمدشاه و اوائل ناصرالدین شاه معمول بوده است، (در تداول مشتی ها) بیست تومانی (اسکناس) : یک بیستی مایه رفت، (یادداشت مؤلف)
مرکّب از: بی + ستون، بدون پایه. بدون ستون: بدان آهن که او سنگ آزمون کرد تواند بیستون را باستون کرد. نظامی. - بیستون ستون انگیز، کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. (انجمن آرا) : بیستونی همه ستون انگیز کشته فرهاد را به تیشۀ تیز. نظامی. ، کنایه از آسمان. (برهان)، اشاره به افراشته بودن آسمان بدون ستون (عمود) : اﷲ الذی رفع السموات بغیر عمد. (قرآن 2/13)، (حاشیۀ برهان چ معین)، - گنبد بیستون، کنایه از آسمان. (یادداشت مؤلف) : او راست بنای بیستونی این گنبد گرد گرد اخضر. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: بی + ستون، بدون پایه. بدون ستون: بدان آهن که او سنگ آزمون کرد تواند بیستون را باستون کرد. نظامی. - بیستون ستون انگیز، کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. (انجمن آرا) : بیستونی همه ستون انگیز کشته فرهاد را به تیشۀ تیز. نظامی. ، کنایه از آسمان. (برهان)، اشاره به افراشته بودن آسمان بدون ستون (عمود) : اﷲ الذی رفع السموات بغیر عمد. (قرآن 2/13)، (حاشیۀ برهان چ معین)، - گنبد بیستون، کنایه از آسمان. (یادداشت مؤلف) : او راست بنای بیستونی این گنبد گرد گرد اخضر. ناصرخسرو
در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جادۀ همدان. حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول هخامنشی است. حجاریها داریوش را در حالی که ایستاده و دست راست را بتقدیس اهورمزدا بلند کرده و پای چپ را بر سینۀ بردیای دروغین نهاده نشان میدهد و در بالا فروهر در پرواز است و پشت سر داریوش دو نفر ایستاده و در مقابل او نه تن دست بسته حجاری شده است. این کتیبه ها مفتاح کشف رمز کلیۀ خطوط گردیده مخصوصاً ’سر ه. راولینسن’ در این موفقیت سهمی بسزا دارد. نقوش برجستۀ غیرمهمی از ادوار اشکانیان برصخره های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده میشود.وقفنامۀ جدید دوران فتحعلیشاه قاجار در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده است. در زمستان 1337 هجری شمسی ضمن عملیات جاده سازی مجسمۀ هرکول و آثار معبد سلوکی درپائین کوه کشف گردید. (دائره المعارف فارسی). داریوش در کتیبه های بیستون فتوحات خود را به سه زبان پارسی باستان و خط میخی هخامنشی و یک کتیبه بزبان بابلی و خط میخی بابلی و کتیبۀ دیگر بزبان و خط عیلامی شرح داده است. ارتفاع کوه بیستون از سطح دریا 4000 پا است. (از یادداشت مؤلف). (بغ + ستان، اداه مکان) یعنی محل خدا، در پارسی باستان ’بغیستانه’ و در مفاتیح العلوم خوارزمی نام پارسی آن ’بغستان’ و در معجم البلدان ’بهستان’ و برخی از دانشمندان عرب ’بهستون’ یاد کرده اند و چون ایرانیان فراز کوهها را برای ستایش خدا مناسب تر میدانستند، این کوه مرتفع را جایگاه (نیایش) خدا نامیدند. بزرگترین کتیبۀ هخامنشی از داریوش اول بدانجاست. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به لغات شاهنامه شود. در داستانها نام کوهی است مشهور که فرهاد بفرمودۀ شیرین آن را کنده است. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهی که فرهاد بگفت پرویز کنده. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فرهاد و کتیبۀبیستون و فرهنگ ایران باستان ص 125 شود: یکی کوه داری به پیش اندرون که گر بنگری برتر از بیستون. فردوسی. به تندی چنان اوفتد بر برم که میتین فرهاد بر بیستون. آغاجی. راست گفتی زمین بخود می گشت زیر آن باد بیستون منظر. فرخی. راست گفتی که همچو فرهاد است بیستون را همی کند به تبر. فرخی. اساس بیستون و شکل شبدیز همیدون در مداین کاخ پرویز. نظامی. ز پیش سپه زنگی قیرگون جناحی برآورده چون بیستون. نظامی. بیستون نالۀ زارم چو شنید از پا شد کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد. شاه اسماعیل صفوی. - امثال: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. - کتیبۀ بیستون، کتیبه ای که بر سنگی در این کوه داریوش به سه زبان کنده است در شرح اعمال سالهای نخستین از سلطنت خویش و عدد ولایات مفتوحه و نیز صورت نه تن از پادشاهان مغلوب در بند و محبوس غاصب بزیر پای اوبر آن نقش است و از آثار تاریخی ایران بشمار می آید. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیستون شود. - که بیستون، کوه بیستون: و از آنجا بیامد سوی طیسفون زمین شد ز لشکر که بیستون. فردوسی. یکی رخش دارد بزیر اندرون که گویی روان شد که بیستون. فردوسی. بکوهی کرد خسرو رهنمونش که خواند هر کس اکنون بیستونش. نظامی. مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن. سعدی. فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست ور کوه محتشم بمثل بیستون شود. سعدی. بلند است گرچه که بیستون بود سقف قدر ترا یک ستون. (شرفنامۀ منیری) دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جادۀ همدان. حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول هخامنشی است. حجاریها داریوش را در حالی که ایستاده و دست راست را بتقدیس اهورمزدا بلند کرده و پای چپ را بر سینۀ بردیای دروغین نهاده نشان میدهد و در بالا فروهر در پرواز است و پشت سر داریوش دو نفر ایستاده و در مقابل او نه تن دست بسته حجاری شده است. این کتیبه ها مفتاح کشف رمز کلیۀ خطوط گردیده مخصوصاً ’سر هَ. راولینسن’ در این موفقیت سهمی بسزا دارد. نقوش برجستۀ غیرمهمی از ادوار اشکانیان برصخره های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده میشود.وقفنامۀ جدید دوران فتحعلیشاه قاجار در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده است. در زمستان 1337 هجری شمسی ضمن عملیات جاده سازی مجسمۀ هرکول و آثار معبد سلوکی درپائین کوه کشف گردید. (دائره المعارف فارسی). داریوش در کتیبه های بیستون فتوحات خود را به سه زبان پارسی باستان و خط میخی هخامنشی و یک کتیبه بزبان بابلی و خط میخی بابلی و کتیبۀ دیگر بزبان و خط عیلامی شرح داده است. ارتفاع کوه بیستون از سطح دریا 4000 پا است. (از یادداشت مؤلف). (بغ + ستان، اداه مکان) یعنی محل خدا، در پارسی باستان ’بغیستانه’ و در مفاتیح العلوم خوارزمی نام پارسی آن ’بغستان’ و در معجم البلدان ’بهستان’ و برخی از دانشمندان عرب ’بهستون’ یاد کرده اند و چون ایرانیان فراز کوهها را برای ستایش خدا مناسب تر میدانستند، این کوه مرتفع را جایگاه (نیایش) خدا نامیدند. بزرگترین کتیبۀ هخامنشی از داریوش اول بدانجاست. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به لغات شاهنامه شود. در داستانها نام کوهی است مشهور که فرهاد بفرمودۀ شیرین آن را کنده است. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهی که فرهاد بگفت پرویز کنده. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فرهاد و کتیبۀبیستون و فرهنگ ایران باستان ص 125 شود: یکی کوه داری به پیش اندرون که گر بنگری برتر از بیستون. فردوسی. به تندی چنان اوفتد بر برم که میتین فرهاد بر بیستون. آغاجی. راست گفتی زمین بخود می گشت زیر آن باد بیستون منظر. فرخی. راست گفتی که همچو فرهاد است بیستون را همی کند به تبر. فرخی. اساس بیستون و شکل شبدیز همیدون در مداین کاخ پرویز. نظامی. ز پیش سپه زنگی قیرگون جناحی برآورده چون بیستون. نظامی. بیستون نالۀ زارم چو شنید از پا شد کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد. شاه اسماعیل صفوی. - امثال: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. - کتیبۀ بیستون، کتیبه ای که بر سنگی در این کوه داریوش به سه زبان کنده است در شرح اعمال سالهای نخستین از سلطنت خویش و عدد ولایات مفتوحه و نیز صورت نه تن از پادشاهان مغلوب در بند و محبوس غاصب بزیر پای اوبر آن نقش است و از آثار تاریخی ایران بشمار می آید. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیستون شود. - کُه بیستون، کوه بیستون: و از آنجا بیامد سوی طیسفون زمین شد ز لشکر که بیستون. فردوسی. یکی رخش دارد بزیر اندرون که گویی روان شد که بیستون. فردوسی. بکوهی کرد خسرو رهنمونش که خواند هر کس اکنون بیستونش. نظامی. مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن. سعدی. فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست ور کوه محتشم بمثل بیستون شود. سعدی. بلند است گرچه کُه ِ بیستون بود سقف قدر ترا یک ستون. (شرفنامۀ منیری) دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ابن وشمگیربن مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلانی. سومین از امرای آل زیار و لقب او بیستون ظهیرالدوله است و مکنی به ابومنصور (357- 366 هجری قمری). وی مدتی در ری علم اقتدار برافراخت. رجوع به الاّثار الباقیه ص 133 و حبیب السیر و مازندران و استرآباد رابینو ص 141 و طبقات سلاطین لین پول ص 124 و الجماهر ص 171 و دایره المعارف فارسی شود از حکمرانان رویان و رستمدار سلسلۀ پادوسیان. جلوس از سال 610 تا 620 هجری قمری (التدوین)
ابن وشمگیربن مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلانی. سومین از امرای آل زیار و لقب او بیستون ظهیرالدوله است و مکنی به ابومنصور (357- 366 هجری قمری). وی مدتی در ری علم اقتدار برافراخت. رجوع به الاَّثار الباقیه ص 133 و حبیب السیر و مازندران و استرآباد رابینو ص 141 و طبقات سلاطین لین پول ص 124 و الجماهر ص 171 و دایره المعارف فارسی شود از حکمرانان رویان و رستمدار سلسلۀ پادوسیان. جلوس از سال 610 تا 620 هجری قمری (التدوین)
نام نوایی است مطربان را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند گاه دست سلمکی و پردۀعشرا برند. ضمیری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام نوایی است مطربان را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند گاه دست سلمکی و پردۀعشرا برند. ضمیری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)