جدول جو
جدول جو

معنی بیرونی - جستجوی لغت در جدول جو

بیرونی
مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
فرهنگ فارسی عمید
بیرونی
نسبت باشد بخارج خوارزم و در خوارزم آنکه را از خود شهر نبود میگفتند بیرونیست، و در لهجۀ خوارزمی میگفتند ابیرنل است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بیرونی
(بیرونی)
برونی. منسوب به بیرون یعنی خارجی. (ناظم الاطباء). برونی. مقابل داخلی و درونی و اندرونی. (یادداشت مؤلف). خارجی. (آنندراج). رجوع به برونی شود، خارجی. بیگانه. غریب. (یادداشت مؤلف) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20)، غیراهل. نااهل. که باب نباشد:
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود.
مولوی.
، ظاهری. مقابل درونی. باطنی. (یادداشت مؤلف) :
جماعتی بهمین آب چشم بیرونی
نگه کنند و نبینند کآتشم در پوست.
سعدی.
، اشخاص خارج. مقابل درونی:
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان را مغز.
نظامی.
، غیرسرایی که در اندرون کاری ندارد. که متصدی امری در امور درون نیست. که در بیرونی سرای و حرم تصدی کار کند: امیر از شادیاخ برنشست با بسیار مردم از حاشیت و غلامی... و پنج حاجب سرایی و بدین کوشک حسنکی آمد و فرود سرای حرم رفت... و آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد و گرگانیان را از روشنائی آن آفتاب فخر و شرف افزود و آن کار پیشرفت بخوبی چنانکه ایزد عز ذکره تقدیرکرده بود و بیرونیان را با چنین حدیث شغلی نباشد نه در آن روزگار و نه امروز و مرا هم نرسد که قلم من ادا کند از خاطر من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402، چ فیاض ص 395). گفتند (غلامان محمودی) ... اگر خداوند فرماید بندگان و غلامان جمله در هوای تو یکدلیم ویرا فروگیریم که چون ما درشوریم بیرونیان با ما یار شوند و تو از غضاضت برهی و از رنج دل بیاسایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129، چ فیاض ص 134). ولیکن ترا شتاب نباید کرد که خصمان قوی می بینم این مرد را از بیرونی و سرائی و خصم بزرگتر حضرت سلطان است. (آثارالوزراء عقیلی). یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع داشت. (جهانگشای جوینی).
- حاجب بیرونی، حاجب که محل خدمت او خارج سرای سلطنت است: بوسهل زمین بوسه داد و برفت. او را دو حاجب یکی سرایی درونی و یکی بیرونی به جامه خانه بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155).
- غلام بیرونی، مقابل غلام سرایی. که محل کار وی خارج سرای سلطنت است: ده هزار غلام سرائی بود دون بیرونی. (تاریخ سیستان).
، متمرد. سرکش. که در عهد و پیمان نباشد: (تلک هندی) سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کشور و بعضی را از بیرونیان در عهد وی درآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414، چ فیاض 407)، درم و دینار که در خارج دارالضرب رسمی ضرب شده باشد. (یادداشت مؤلف).
- دینار بیرونی، دینار خارجی. (یادداشت مؤلف).
، خانه مردان. مقابل اندرونی، خانه زنان. (یادداشت مؤلف). خانه خارجی میهمانان مرد و مردان خانه. سرای پیشین. حیاطی جز حیاط زنان. حیاطی که بعمارت اندرونی متصل و مخصوص پذیرایی میهمانان مردان بوده است، کلمه تحقیر متداول در حرم شاهان قاجار که سوای مردم آنجا را بیرونی، یعنی بداصل و نانجیب می گفتند. (یادداشت مؤلف)، مردود، استثناشده. (ناظم الاطباء)، پیراهن. (آنندراج) .پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء)، عرضی.خارج از ماهیت. (دانشنامۀ علائی ص 84، 75)
لغت نامه دهخدا
بیرونی
مقابل اندرونی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
فرهنگ لغت هوشیار
بیرونی
خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
فرهنگ فارسی معین
بیرونی
آفاقی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیرونی
برونی، خارجی
متضاد: درونی، اندرونی، ظاهری
متضاد: باطنی، بیگانه، خارجی، غریبه
متضاد: آشنا، خودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیرونی
خارجيٌّ
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به عربی
بیرونی
Outside, Outward
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیرونی
extérieur
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیرونی
外部的
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به چینی
بیرونی
بیرونی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به اردو
بیرونی
внешний , наружный
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به روسی
بیرونی
außen, äußerlich
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیرونی
зовнішній
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیرونی
zewnętrzny
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیرونی
بیرونی، خارجی
دیکشنری اردو به فارسی
بیرونی
wa nje
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیرونی
বাইরের
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیرونی
externo
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیرونی
dış
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیرونی
외부의
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به کره ای
بیرونی
外部の
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیرونی
חיצוני
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به عبری
بیرونی
luar
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیرونی
ภายนอก
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیرونی
extern
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به هلندی
بیرونی
exterior
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیرونی
esterno
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیرونی
बाहरी
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست:
1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)،
2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)،
لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوالیمن بن عبدالرحمن البترونی، در حلب مفتی بود. بسال 1004 هجری قمری به دمشق رفت. و در 80 سالگی بسال 1046 هجری قمری درگذشت. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بترون. رجوع به بترون شود، آنکه متصدی صدور و بازدید پروانۀ عبور و مرور از شهری به شهر دیگر باشد. (از انجمن آرای ناصری). و رجوع به مجالس النفائس ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
بیرونی و خارجی، (آنندراج)، منسوب به بیرون یعنی خارجی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیچونی
تصویر بیچونی
بی مانندی بی همتایی
فرهنگ لغت هوشیار