- بیرونی
- مقابل اندرونی
معنی بیرونی - جستجوی لغت در جدول جو
- بیرونی
- آفاقی
- بیرونی
- مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
- بیرونی
- خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه
- بیرونی
- Outside, Outward
- بیرونی
- внешний , наружный
- بیرونی
- außen, äußerlich
- بیرونی
- зовнішній
- بیرونی
- zewnętrzny
- بیرونی
- externo
- بیرونی
- esterno
- بیرونی
- exterior
- بیرونی
- extérieur
- بیرونی
- extern
- بیرونی
- ภายนอก
- بیرونی
- خارجيٌّ
- بیرونی
- बाहरी
- بیرونی
- חיצוני
- بیرونی
- wa nje
- بیرونی
- বাইরের
- بیرونی
- بیرونی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی مانندی بی همتایی
بیرونی
خارج، برون، ظاهر چیزی
مربوط به برون، بیرونی
خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
بیرون آمدن: خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن
بیرون آوردن: به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن
بیرون رفتن: خارج شدن
بیرون کردن: خارج کردن، به در کردن
بیرون آمدن: خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن
بیرون آوردن: به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن
بیرون رفتن: خارج شدن
بیرون کردن: خارج کردن، به در کردن
خارج، ظاهر چیزی، محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می روند
Externalization
экстернализация