جدول جو
جدول جو

معنی بیرمانی - جستجوی لغت در جدول جو

بیرمانی
برمه، نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره هندوچین، پایتختش رانگون است، و رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، زلّه، پیوگانی، عرس برای مثال ساخت آنگه یکی بیوگانی / هم بر آیین و رسم یونانی (عنصری - ۳۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
مربوط به بیابان مثلاً جانوران بیابانی،
کنایه از وحشی مثلاً غول بیابانی،
مربوط به خارج شهر مثلاً اتوبوس بیابانی،
کسی که در بیابان به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
به رنگ بهرمان، سرخ، برای مثال چو پیروزه گشته ست غم کش دل من / ز هجران آن دو لب بهرمانی (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگمانی
تصویر بدگمانی
بدگمان بودن، بدخیالی، سوءظن
فرهنگ فارسی عمید
منسوب است به بیران از قرای نسف، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بیمان که از قراء مرو است پهلوی خوجان، (از انساب سمعانی)، رجوع به بیمان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بیران از توابع اندلس. ابوحفص عمر بن حسن بن عبدالرزاق بیرانی نفری از آنجاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ویرانی، خراب، (یادداشت)، و رجوع به ویرانی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
منسوب است به نیرمان از قرای همدان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمر بن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب) ، ستبر و بادکرده. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حالت و چگونگی بی درمان. بی علاجی. لاعلاجی. بی چارگی
لغت نامه دهخدا
خانه عاریتی:
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی،
(ویس و رامین)،
تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی
چو بنیاد بر خانه ایرمانی،
(از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یاقوت بهرمانی، شبیه به رنگ بهرمان. از انواع یاقوت سرخ است. (الجماهر صص 34-35) :
بیک مدحت او هم دهانش بیا کند
به یاقوت وبیجادۀ بهرمانی.
منوچهری.
شنیدم که ریگ سیه را بگیتی
نکرده ست کس حمری بهرمانی.
منوچهری.
چو پیروزه گشته ست غمکش دل من
ز هجران آن دو لب بهرمانی.
بهرامی.
سرشک حسودت پراکنده بر رخ
چو برخاک بیجادۀ بهرمانی.
امامی هروی.
افضل یواقیت یاقوت احمر است و احمر را انواع بسیار است بهتر از همه بهرمانی است. (خواجه نصیرالدین طوسی) ، کندر هندی را نیز گویند. (برهان). و رجوع به بهروج و بهروز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیسامانی
تصویر بیسامانی
بی ترتیبی بی نظمی، بی برگی بی توشگی، بی خانمانی، فقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشماری
تصویر بیشماری
بیحسابی بی اندازه بودن، بسیار زیاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدرمان
تصویر بیدرمان
بیچاره غیر قابل علاج. بیدرمانی عدم قابلیت علاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیریایی
تصویر بیریایی
عمل و حالت بیریا خلوص صداقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینمازی
تصویر بینمازی
زنی که حائض باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
صحرائی، صحرا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکرانی
تصویر بیکرانی
بی پایانی نامحدودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگمانی
تصویر بیگمانی
بی شکی بدون ظن بودن سوء ظن نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهمالی
تصویر بیهمالی
بیهمتایی بی شریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
پارسی تازی شده بهرمان یا کند سرخ (یا کند یاقوت) نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدرمانی
تصویر بیدرمانی
بی علاجی، بیچارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسامانی
تصویر بسامانی
((بِ))
اصلاح، درست کرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
((بَ))
عروسی، نکاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیدارمانی
تصویر بیدارمانی
اکتلاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی گمانی
تصویر بی گمانی
اطمینان، یقین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدگمانی
تصویر بدگمانی
سوءظن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدگمانی
تصویر بدگمانی
Suspiciousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی معنی
تصویر بی معنی
Cockamamie, Absurdly, Meaningless, Nonsense, Nonsensical, Senseless, Senselessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی