جدول جو
جدول جو

معنی بیابانی

بیابانی
مربوط به بیابان مثلاً جانوران بیابانی،
کنایه از وحشی مثلاً غول بیابانی،
مربوط به خارج شهر مثلاً اتوبوس بیابانی،
کسی که در بیابان به سر می برد
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بیابانی

بیابانی

بیابانی
بدوی و صحرایی، (ناظم الاطباء)، بدوی، صحرایی، صحرانشین، (فرهنگ فارسی معین)، بادی، (ترجمان القرآن) :
کرد صحرانشین کوه نبرد
چون بیابانیان بیابان گرد،
نظامی،
، وحشی و بی تربیت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی،
ابوالعباس،
من که دیوی شدم بیابانی
چون کنم دعوی سلیمانی،
نظامی،
، دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها، بیابانیات در کتاب ’منتخب الموالید’ احمد بن محمد بن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رسالۀ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است، (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند، (ناظم الاطباء)، کواکب بیابانی، فرارون، (صحاح الفرس)، ستاره: بیابانی ثابت، ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده، (التفهیم)، ستارۀ بیابانی، ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند، و دوری ایشان همیشه یکسان است ... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر، (التفهیم)، بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو ... حساب کواکب بیابانی برین کرده است، (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا

بیابانی

بیابانی
صحرایی، کویری، ریگ زاد
متضاد: دشتی، باغی، وحشی، غیراهلی، نامتمدن، بدوی، بیابان نشین، راننده برون شهری
فرهنگ واژه مترادف متضاد