جدول جو
جدول جو

معنی بیرزد - جستجوی لغت در جدول جو

بیرزد
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزه، بریزه، زنجرو،
برادۀ فلزات
تصویری از بیرزد
تصویر بیرزد
فرهنگ فارسی عمید
بیرزد(زَ)
بیرزه. بیرزی. بیرژه. صمغی باشد مانندمصطکی، سبک و خشک و بوی تیز دارد. و طبیعت آن گرم وخشک است و مانند عسل صافی. علاج عرق النساء و نقرس کند و حیض را براند و بچۀ مرده از شکم بیندازد و در مرهمها نیز داخل کنند و معرب آن بارزد باشد. (از برهان) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بمعنی بیرزه است. (جهانگیری). یکی از صمغهای سقزی طایفۀ چتری که انزروت و بارزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). قنه. خلبانی. دانه چادر. بریجا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انزروت، بارزد، بیزره و بیرزی شود:
شاکرند ارباب معنی زین که باری زینهار
میشناسی بیرزد از گوهر و سوسن ز سیر.
سیف اسفرنگی.
، دارویی باشدکه بر دمیدگیها مالند تا مگس بر آن ننشیند و بکند (ظ: بمکد) . (برهان) و آنرا بریزه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). داروئی که جهت منع مگس بر دمیدگیها مالند. (ناظم الاطباء)، برادۀ فلزات را گفته اند مطلقاً. (برهان). برادۀ فلزات. (ناظم الاطباء)، براده ای را گویند که رویگران از سونش سوهان جمع کنند. (برهان)، چیزی است که رویگران برای پیوند بکار برند. (شرفنامۀ منیری). چیزی را گویند که رویگران بجهت لحیم کردن و وصل نمودن چیزها بکار برند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیرزد
پارسی تازی شده - بریزه برای جوش دادن مس و برنج و دیگرها به کار برند این واژه چنان که در فرهنگ فارسی محمد معین آمده پارسی است و گیاهی است برابر بااشنان یا به گفته آنندراج از ازدو (صمغ) هاست بارزد، براده فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
بیرزد((زَ))
بارزد. پیرژد. بیرزه. بیرزی. بارزد، براده فلزات
تصویری از بیرزد
تصویر بیرزد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارزد
تصویر بارزد
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرزه
تصویر بیرزه
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزد
تصویر شیرزد
بچه ای که در زمان شیرخوارگی شیر کم خورده و ضعیف و لاغر مانده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
بمعنی بیرزد است و آن صمغی باشد مانند مصطکی و بعربی قنّه خوانند. دو درم آنرا بآب بنوشند بواسیر را سود دارد. (برهان) (آنندراج). تره ای است چون اسپرغم که اطبا بادرونه نویسند و آنرا از ادویۀ طبی نامند و بادرنجویه نیز گویندش. (اوبهی). صمغ درختی است در شام. صمغ درخت ماطونیون است. صمغی که پیرزد نیز گویند و حسن لبه. (ناظم الاطباء). لغت فارسی است بعربی قنه و بترکی قاسنی گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بریزه. صمغ محلل که در طب بکار است. (دمزن). صاحب ذخیره گوید: کمافیطوس، گفته اند برگ و شاخ درخت بارزد است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صمغ گیاه راب یعنی کماه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بعربی قنه و بیونانی خلبانی و بترکی قاسنی و بهندی بربجا و بلغتی کنده بهروزه نامند و باین نام معروف است. ماهیت آن: صمغ نباتی است، برگ آن شبیه ببرگ چنار مشابه نبات سکبینج و ساق آن باریکتر از آن و سفید مایل بزردی و شبیه بکندر بهتر از سرخ و زرد آن است و ثقیل الوزن و آنچه به تحقیق پیوسته و دیده شده لبن درختی است عظیم بقدر سرو، که تنه آنرا بتیشه و غیر آن جابجا خراشیده از آن تراوش مینماید و برمی آید و مانند لبن بلسان که دهن بلسان نامند می باشد. در اول سفیدرنگ اندک رقیق ولیکن نه به رقت دهن بلسان و بتدریج منجمد و زردرنگ پس زرد تیره پس سرخ و اندک خشک و صلب مانند کندر میگردد و چون بر آتش گذارند گداخته میگردد و تازۀآن زردتر و رقیق تر و کهنۀ آن دیرتر و غلیظتر میباشد و در بنگاله از کوهستان مورنگ بسیار می آورند و بقیمت ارزان میفروشند... و گفته اند سه نوع میباشد یکی سبک بسیار سفید و خشک و یکی کثیف صلب زرد سنگین و سوم زردرنگ نرم صافی بسیار تندبو و این بهترین همه انواع است. (از مخزن الادویه ص 129). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: قنه است بپارسی بیزد (بیرزد) و بشیرازی پرز خوانند و آن سه نوعست برّی و بحری و جبلی و گویند دو نوع است یکی سفید سبک و آن خشک بود و یکی نرم بود و زردرنگ مانند عسل صافی تیزبوی و این نوع بهتر بود و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در دویم و گویند تر است جهت عرق النسا و نقرس بغایت مفید بود. مقدار دو درم چون زن بخود برگیرد و در شیب خود نیز بخور کند حیض براند و بچه بیندازدو چون با شراب و مر صافی بیاشامند بچه مرده بیندازدو دفع زهرها بکند خواه مار و خواه عقرب، و اگر دو درم بآب بیاشامند بواسیر ببرد و چون سه نوبت بیاشامنددیگر هرگز عود نکند البته. رازی گوید محرورمزاج نشاید که استعمال کند و شیخ الرئیس گوید سودمند بود جهت صداع سرد و درد گوش که از سردی بود و ورم آن تحلیل یابد بی اذیتی و جهت جرب چشم نافع بود. رازی گوید محلل ریاح و منبت لحم بود. و شیخ الرئیس گوید مفسد لحم بود و اگر حل کنند بعسل و لعق کنند سدۀ گرده بگشایدو سنگ بریزاند و زائیدن را آسان کند اما مضر بود بسر و مصلح آن آشق است. و جالینوس گوید بدل آن دو وزن آن سکبینج است و اسحاق بن عمران گوید بدل آن بوزن آن سکبینج است و نیم وزن آن جاوشیر است. والله اعلم. رجوع به اختیارات بدیعی، تحفۀ حکیم مؤمن، تذکرۀ داود ضریرانطاکی، بحر الجواهر و ترجمه فرانسۀ ابن بیطار ج 1 ص 201 و بیرزد شود
لغت نامه دهخدا
چارلز اوستین، (1874-1948م،) مورخ امریکائی، شهرتش مرهون کتابهای طلوع تمدن امریکا (1927 میلادی)، امریکا در نیمۀ راه (1939 میلادی) و روح امریکا (1943 میلادی) است، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قریه ای است به یزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرد پیر و کهنسال، (آنندراج)، پیر و سالدیده، ضعیف و ناتوان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
بارزد. بیرزد. بیرزی. بیرژه. بمعنی اول بیرزد باشد و آن صمغی است بغایت گنده و منتن و بعربی آنرا قنه گویند و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). بیرژه. انزروت. (ناظم الاطباء). صمغی است مانند مصطکی سبک و خشک و مثل عسل صافی و تیزبوی. طبیعت آن گرم وخشک است و در علاج عرق النساء، نقرس و راندن حیض و انداختن بچۀ مرده از شکم مفید باشد و در مرهمها داخل کنند و معرب آن بارزد باشد. (جهانگیری) :
همچو مازو زفتشان لفج و سیه چون بیرزه
چون هلیله زردشان روی و ترش چون انبله.
مسعودسعد.
و رجوع به بیرزد و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
بارزد، بیرزد، بیرزه، بیرژه، بمعنی بیرزه است، (از برهان) (از جهانگیری)، رجوع بمعنی اول بیرزد و بیرزه شود
لغت نامه دهخدا
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده - بریزه برای جوش دادن مس و برنج و دیگرها به کار برند این واژه چنان که در فرهنگ فارسی محمد معین آمده پارسی است و گیاهی است برابر بااشنان یا به گفته آنندراج از ازدو (صمغ) هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزه
تصویر بیرزه
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزی
تصویر بیرزی
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
((زَ))
گیاهی است از تیره چتریان که دارای برگ های نسبتاً پهن با بریدگی های زیاد می باشد، گل هایش زرد و میوه اش به قطر دو میلی متر و درازی یک سانتیمتر است، اثنان، اسنان
فرهنگ فارسی معین
کنفگیاه کنف که از آن گونی، طناب و تور سازند
فرهنگ گویش مازندرانی