جدول جو
جدول جو

معنی شیرزد

شیرزد
بچه ای که در زمان شیرخوارگی شیر کم خورده و ضعیف و لاغر مانده
تصویری از شیرزد
تصویر شیرزد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شیرزد

شیرزد

شیرزد
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
فرهنگ لغت هوشیار

شیرزن

شیرزن
زن شجاع، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در زمان افراسیاب تورانی و کیخسرو پادشاه کیانی
شیرزن
فرهنگ نامهای ایرانی

شیرزاد

شیرزاد
شیر بچه، همچون شیر، زاده شیر، شجاع، طبق بعضی از نسخه های شاهنامه نام جارچی انوشیروان پادشاه ساسانی
شیرزاد
فرهنگ نامهای ایرانی

بیرزد

بیرزد
پارسی تازی شده - بریزه برای جوش دادن مس و برنج و دیگرها به کار برند این واژه چنان که در فرهنگ فارسی محمد معین آمده پارسی است و گیاهی است برابر بااشنان یا به گفته آنندراج از ازدو (صمغ) هاست بارزد، براده فلزات
فرهنگ لغت هوشیار

شیرزا

شیرزا
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
فرهنگ لغت هوشیار

بیرزد

بیرزد
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، اَنزَروت، اَنجَروت، کُنجِده، کُنجیده، بارزَد، بیرزه، بِریزه، زَنجَرو،
برادۀ فلزات
بیرزد
فرهنگ فارسی عمید