بیرزه. بیرزی. بیرژه. صمغی باشد مانندمصطکی، سبک و خشک و بوی تیز دارد. و طبیعت آن گرم وخشک است و مانند عسل صافی. علاج عرق النساء و نقرس کند و حیض را براند و بچۀ مرده از شکم بیندازد و در مرهمها نیز داخل کنند و معرب آن بارزد باشد. (از برهان) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بمعنی بیرزه است. (جهانگیری). یکی از صمغهای سقزی طایفۀ چتری که انزروت و بارزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). قنه. خلبانی. دانه چادر. بریجا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انزروت، بارزد، بیزره و بیرزی شود: شاکرند ارباب معنی زین که باری زینهار میشناسی بیرزد از گوهر و سوسن ز سیر. سیف اسفرنگی. ، دارویی باشدکه بر دمیدگیها مالند تا مگس بر آن ننشیند و بکند (ظ: بمکد) . (برهان) و آنرا بریزه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). داروئی که جهت منع مگس بر دمیدگیها مالند. (ناظم الاطباء)، برادۀ فلزات را گفته اند مطلقاً. (برهان). برادۀ فلزات. (ناظم الاطباء)، براده ای را گویند که رویگران از سونش سوهان جمع کنند. (برهان)، چیزی است که رویگران برای پیوند بکار برند. (شرفنامۀ منیری). چیزی را گویند که رویگران بجهت لحیم کردن و وصل نمودن چیزها بکار برند. (برهان) (ناظم الاطباء)