جدول جو
جدول جو

معنی بیرجندی - جستجوی لغت در جدول جو

بیرجندی(جَ)
ملا عبدالعلی فاضل بیرجندی منجم ایرانی. متوفی بسال 934 هجری قمری از آثارش: بیست باب در معرفت تقویم و شرح تذکرۀ خواجه نصیرالدین طوسی و شرح مجسطی و حاشیه ای بر شرح چغمینی قاضی زاده است. رجوع به فهرست اعلام التفهیم و کشف الظنون و دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
بیرجندی(جَ)
منسوب به سرزمین بیرجند، از مردم بیرجند. اهل بیرجند، نام یکی از آهنگهای موسیقی است. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نوشابۀ الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفالۀ انگور تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربندی
تصویر باربندی
بار بستن، عمل بستن بار
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُو نَ)
حالت و کیفیت بیرونق. کسادی. تق و لقی. ناروایی. عدم رواج:
تا نور جان و ظل خدائی نهفته خاک
بیرونقی بخلق خدای اندر آمده.
خاقانی.
برونق توانم من این کارکرد
به بیرونقی کار ناید ز مرد.
نظامی.
کار چو بیرونقی از نور برد
قصه بدستوری دستور برد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی است از دهستان چای باساز بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنۀ آن 240 تن. آب آن از جویبار پورناک. محصول آن غلات، پنبه، کنجد، کرچک، بزرک و برنج. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زیرْ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 23هزارگزی شمال خاوری خوی و 5هزارگزی شمال شوسۀ خوی به جلفا. دامنه، معتدل، مالاریائی دارای 1118 تن سکنه. آب آن از رود زارعان و قودوخ بوغان. محصولات آنجا پنبه، کرچک، انگور و زردآلو. شغل اهالی زراعت و گله درای. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است و دبستانی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از اهل ایرلند. مردم ایرلند. زبان ایرلندی، یکی از زبانهای هند و اروپایی از گروه سلتی است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل بستن و تهیه کردن بارها.
لغت نامه دهخدا
(بَمَ)
بهره مندی. بهره بری. تمتع.
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان چای پارۀ بخش قره ضیاءالدین آذربایجان. در 13هزارگزی جنوب باختری قره ضیاءالدین و5 هزار و پانصد گزی خاور شوسۀ خوی به ماکو واقع است، 438 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
شهری به خراسان و آن مرکز شهرستان بیرجند و قاینات است که در زمان سابق این ناحیه بنام قهستان نامیده می شد و دارای 23488 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام بیرجند در کتب جغرافی نویسان قدیم اسلامی نیامده است و نخستین کس که ذکری از این شهر بمیان آورده یاقوت (متوفی 623 هجری قمری) می باشد وی می نویسد: بیرجند از زیباترین شهرهای ناحیۀ قهستان است که در دوران خلافت از اعمال خراسان بوده است و اکنون بیرجند قصبۀ قهستان می باشد و حال آنکه در قرون وسطی قائن قصبۀ قهستان بشمار می آمده است و مانند بیرجند چندی تحت استیلای اسماعیلیه بوده است. گولد اسمید میگوید که جمعیت بیرجند در سال 1873م. به پانزده هزار نفر بالغ میگردیده اما استیوارت میگوید که جمعیت آن در سال 1886م. به 14000 تن بالغ میگردید اما لورینی در زمانی متأخر جمعیت آنرا به 18000 تن تخمین زده است و در پاره ای از نقشه های جغرافیایی نام بیرجند به برجن تحریف شده است. (از دایره المعارف فارسی). شهر بیرجند اکنون یکی از شهرستانهای استان خراسان کنار مرز افغانستان کمابیش مطابق قهستان سابق است و فعلاً مرکب از 5 بخش، حومه، درمیان، شوسف، خوسف، قاین تشکیل شده است. جمع قراء و قصبات آن 1565 و نفوس آنها در حدود 232765 تن می باشد و بنا بگفته ای 144112 و جمعیت شهر بیرجند 13934 تن است. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 و فرهنگ فارسی معین و دائره المعارف فارسی و نیز رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 2 ص 168، تاریخ سیستان ص 406، تاریخ مغول ص 545 و سبک شناسی ج 1 ص 411 شود
بخش حومه شهرستان بیرجند از سه دهستان بنام القورات، شهاباد، نهارجانات تشکیل شده. جمع قراء بخش 533 آبادی و دارای 43401 تن سکنه است. دهستان حومه که مرکز آن شهاباد است دارای 198 قریه و 9552 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرجند
تصویر بیرجند
تازی گشته بیرگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمندی
تصویر بهرمندی
بهره بری تمتع، دارای سهم وحصه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مقابل اندرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرنگی
تصویر بیرنگی
حالت و کیفیت بیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براندی
تصویر براندی
((بِ))
نوعی مشروب انگلیسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
Outside, Outward
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
extérieur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
exterior
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
luar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
ภายนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
extern
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
внешний , наружный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
esterno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
externo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
外部的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
zewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
зовнішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
außen, äußerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
बाहरी
دیکشنری فارسی به هندی