جدول جو
جدول جو

معنی بیخورد - جستجوی لغت در جدول جو

بیخورد(خوَرْ / خُرْ)
مرکّب از: بی + خورد = خوردن،
- بیخورد شدن، از خورش و طعام بازماندن از میان رفتن اشتها.
- بیخورد و بیخواب شدن، مضطرب و پریشان و آشفته شدن از غمی یا مصیبتی یا خطری:
چو بشنید این شاه پرتاب شد
از اندوه بیخورد و بیخواب شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیورد
تصویر بیورد
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی
برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ)
برخوردن. ملاقات. تصادم. ملاقی شدن. (از غیاث).
- بد برخورد، ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.
- برخورد خوبی نکردن، نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن.
- خوش برخورد، گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات.
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بی خوردنی. بی طعامی. بی خورشی. نخوردن:
قدر به بی خوردی و خوابی در است
گنج بزرگی به خرابی در است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
بی خویش. که با خود نباشد. که حواس او موقتاً کار نکند. مغمی علیه که از هوش شده باشد. بیهوش. مدهوش. از حال رفته. از حال طبیعی خارج شده که اشعار نداشته باشد. که حواس او از کار افتاده باشد. مقابل هشیار:
زمانی فتادی چو مصروع بیخود
زمانی معلق زدی چون کبوتر.
عمعق بخاری.
بیخود افتاد بر در غاری
هر گیاهی به چشم او ماری.
نظامی.
چو گفتی نیمروز مجلس افروز
خرد بیخود بدی تا نیمۀ روز.
نظامی.
تو گر هوشیاری نه من بیخودم
همان هوشیارم همان بخردم.
نظامی.
همچو مرغ نیم بسمل مانده ام
بیخود و سرگشتۀ تیمار او.
عطار.
یکی بیخود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین می زند هر دودست.
(بوستان چ یوسفی ص 119).
، غافل. (ترجمان القرآن) ، بی اراده. بی قصد. بی آنکه خواهد و اراده کند:
سخن چون زان بهار نو برآمد
خروشی بیخود از خسرو برآمد.
نظامی.
آمد از بشر بیخود آوازی
چون ز طفلی که برگرد گازی.
نظامی.
، مقابل با خود. غیرمعتقد به خویشتن خویش. از خودرسته. از خویشتن خویش برآمده:
رازدارم مرا ز دست مده
بیخودان را به خودپرست مده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 800).
، واله. شیدا. که خودی را فانی ساخته باشد. شوریده:
با خودی تو لیک مجنون بیخود است
در طریق عشق بیداری بد است.
مولوی.
که تا با خودی در خودت راه نیست
از این نکته جز بیخود آگاه نیست.
سعدی.
زآن بیخودم که عاشق صادق نباشدش
پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست.
سعدی.
بی خود از شعشۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند.
حافظ.
، یاوه و لغو. بیهوده و بیهودگی. (ناظم الاطباء) :
عیش ناخوش همی کنی به سخط
سود بیخود چرا کشی به ستم.
مسعودسعد.
سخنگو چون سخن بیخود نگوید
اگر جز بد بگوید بد نگوید.
نظامی.
، در تداول عوام. بی سبب. بی علت. بی جهت. (یادداشت مؤلف). فلان بی خود این کار را کرد، بی جهت به انجام دادن آن پرداخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیخرد
تصویر بیخرد
آنکه خرد ندارد بیعقل گول کودن مقابل بخرد باخرد خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخود
تصویر بیخود
بیهوش بیحال، بی اختیار بلا اراده، شوریده آشفته، بی جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخرد
تصویر بیخرد
احمق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تماس، دیدار، ملاقات، رفتار، سلوک، معامله، اصابت، التقا، تلاقی، زدوخورد، مشاجره (لفظی) ، درگیری، اصطکاک، تصادم، تصادف، شیوه رفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
يقابل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Impingement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interférence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
충돌
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
مداخلت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
সংঘর্ষ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
mgongano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
çarpışma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
הִתְנַגְּשׁוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
干渉
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
воздействие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
टकराव
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
gangguan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
botsing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interferencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interferenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interferência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
影响
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
naruszenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
вплив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Beeinträchtigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
การกระทบ
دیکشنری فارسی به تایلندی