جدول جو
جدول جو

معنی بیخست - جستجوی لغت در جدول جو

بیخست(بَ / بِ خَ / خُ)
بیخشت. پیخست. بی خوشت. از بن برکنده بود بیکبارگی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (یادداشت بخط مؤلف) :
اف ز چونین حقیر بی هنر از عقل
جان ز تن آن خسیس بادا بیخست.
غیاثی (یادداشت بخط مؤلف).
رجوع به پیخست شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیست
تصویر بیست
عدد اصلی بعد از نوزده، «۲۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدست
تصویر بیدست
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سقلاب، ویدستر، هزد، سمور آبی، بیدستر، سگ لاب، قندس، بادستر
فرهنگ فارسی عمید
عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده، (ناظم الاطباء)، عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک، (یادداشت مؤلف)، دو ده، (انجمن آرا)، عشرون و عشرین، نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’20’ و در حساب جمل ’ک’ باشد و مؤلف نیز در یادداشتی نویسند بگمان من این کلمه با اصل کلمه بیس لاتینی بمعنی دوبار و مکرر یکی است، تمام عشرات از سی تا نود از آحاد گرفته شده است جز بیست که به معنای مکرر ده و دوبار ده است و اگر این حدس ما صحیح باشد یعنی دو بار ده، (و این بی و بیس بگمان من در کلمه بینی هم آمده است یعنی دوبار (نی) نای یعنی دوقصبه و این را من بمرحوم هرتسفلد گفتم و او در اول تردیدی کرد و بعد سکوتی بعلامت رضا در او پیدا شد)
لغت نامه دهخدا
امر) مخفف بایست، برپا شو، درنگ کن، توقف کن، (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
این بگفتندو قضا می گفت بیست
پیش پایت دام ناپیدا بسیست،
مولوی،
عذر آوردند کای مادر تو بیست
این گناه از ما ز تو تقصیر نیست،
مولوی،
بسته هر جوینده را که راه نیست
بر خیالش پیش می آید که بیست،
مولوی،
رجوع به بیستادن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صدا و آواز هر چیز. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرا). صدا و آواز و آواز برگشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ / بُخْخَ)
جانور کوچکی مانند ملخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُخْ خَ)
صدا و آواز دماغ در خواب، و آن را بعربی غطیط خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (انجمن آرا). غطیط صدا و آواز بینی در خواب. (ناظم الاطباء). فخه. فخیخ. (یادداشت مؤلف). خرخر.
- بخست کردن، خرخر کردن خفته و جز آن. غطیط. (مجمل اللغه از یادداشت مؤلف) ، جوانمردی و سخاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آزاردیده و زیان یافته، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + دست، که دست ندارد.
مقطوع الید. مقطوع الیدین:
وز آن پس چنین گفت با رهنمای
که او را هم اکنون ز تن دست و پای
ببرّید تا او بخون کیان
چو بیدست باشد نبندد میان.
فردوسی.
، ناتوان. غیرتوانا
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ خَ /خُ)
از بیخ برکنده. در نفرین گویند ’بیخشت و برکنده باد’. (از فرهنگ اسدی پاول هورن. یادداشت بخط مؤلف). هرچیز که آن را از بیخ برکنده باشند مانند درخت و امثال آن و بجای شین نقطه دار سین بی نقطه هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). از بیخ برکنده بود بیکبارگی. (فرهنگ اسدی نخجوانی یادداشت بخط مؤلف). از بن برکندن بود بیکبارگی در نسخۀ اسدی که ازروی نسخۀ مورخ 721 هجری قمری نوشته شده:
آن ز چونین حقیر و بی هنر از عقل
جان ز تن آن خسیس بادا بیخشت.
آمده که بجای ’آن ’’اف’ دارد و بجای ’جان ز تن’ ’جان و دل’ و بجای ’بیخشت ’’بیخست’ و شاید از عقل، و عقل باشد. و در حاشیه نوشته اند ظاهراً ’بن خست’ با خطی نو. صاحب برهان بی خشت بر وزن زردشت با یاء موحده و شین و پی خست و با باء فارسی و سین مهمله هر دو ضبط کرده است و ظاهراً همه پیخست است این همان پای خست است یعنی خسته بپای و لگدمال. رجوع به پای خست شود. (یادداشت بخط مؤلف). و نیز رجوع به پیخست و پیخسته و پیخستن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ دَ شَلْ وا رُ تُمْ کَ دَ)
درماندن و عاجز شدن. (برهان) (آنندراج). بی نوا گشتن و درماندن. (ناظم الاطباء). پیخستن. لگدمال کردن. کوفتن در زیر پای:
شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم
کاین قافیه تنگ است مرا نیک ببیخست.
عسجدی.
رجوع به پیخستن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ خَ / خُ تَ/ تِ)
درمانده و عاجزشده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (اوبهی). درمانده. (شرفنامۀ منیری) :
دلخسته و مجروحم و بیخسته و گمراه
نالان به سفیده دم گریان به سحرگاه.
(از اوبهی).
، محبوس و بندی. (برهان) (آنندراج). برده و اسیر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). رجوع به پیخستن و پی خسته شود، بی نوا. (ناظم الاطباء). بدبخت. بینوا. (اشتینگاس) ، بی نصیب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیخستن
تصویر بیخستن
درماندن و عاجز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلست
تصویر بیلست
وجب شبر
فرهنگ لغت هوشیار
عددی برابر با دو ده نوزده بعلاوه یک بایست (دوم شخص مفرد امر حاضر از ایستادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیست
تصویر بیست
برابر با دو ده، نوزده به اضافه یک، کنایه از بسیار عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیخست
تصویر پیخست
((پَ خُ یا خَ))
پی خوست. پی خسته، پایمال شده، لگدمال شده، لگد مال
فرهنگ فارسی معین