جدول جو
جدول جو

معنی بیجگان - جستجوی لغت در جدول جو

بیجگان
دهی از دهستان جاسب است که در بخش دلیجان شهرستان محلات واقع است و 1195 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی گمان
تصویر بی گمان
بی شک، بی تردید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
کسی که نامه ها و اسناد اداری را در جای مخصوص آن ها ضبط می کند، نگهدارنده، ضبّاط، آرشیویست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسگان
تصویر بدسگان
گیاهی با ساقه های باریک، دراز و زرد رنگ که معمولاً در نیزارها و آب های ایستاده می روید، عشقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باجگاه
تصویر باجگاه
جای گرفتن باج، محل وصول عوارض، محل وصول عوارض گمرکی، باجگاه، باژگاه، باج خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
دشت، صحرا، زمین پهناور و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان زیارت بخش شیروان شهرستان قوچان است و 166 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، نام محلی کنار راه شیروان به بجنورد میان زیارت و سیساب در 253830 گزی مشهد، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بی روان، بی حیات، (ناظم الاطباء) :
چرخ را انجم میان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند،
ناصرخسرو،
روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمانبردار من کرد، یکی با جان و یکی بی جان تا بیکی زمین می سپرم و بیکی هوا، (نوروزنامه ص 95)،
از عتاب دوستان چون سایه نتوان دردمید
جان فشاندن باید و چون سایه بی جان آمدن،
خاقانی،
بی جان چه کنی رمیده ای را
جانیست هر آفریده ای را،
نظامی،
کافران از بت بی جان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستند که جانی دارد،
سعدی،
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بی جان بقا،
سعدی،
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم،
سعدی،
، زبون و ناتوان، (ناظم الاطباء)، حالت افسردگی مار و حشرات از سرما، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان منوجان کهنوج جیرفت در 70 هزارگزی جنوب باختری کهنوج. سکنۀ آن 500 تن، آب از چشمه. محصول آن خرما و مرکبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام دهستان بخش شوراب شهرستان شهرکرد است و دارای 9 آبادی و 1670 تن سکنه است، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: بیلقان که صاحب برهان با قاف نوشته است یقیناً با ’گ’ بوده و بیلقان معرب آن است. رجوع به بیلقان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
جمع واژۀ بیوه، بمعنی زن شوی مرده:
ستمدیده را دادبخشی کنی
شب بیوگان را درخشی کنی.
نظامی.
و رجوع به بیوه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگان. عروس:
بیک جا بر بیوگان و خسوران
بیوگان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین از جهانگیری).
رجوع به پیوگان شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کوهنبان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 65هزارگزی باختر راور به کرمان، سکنۀ آن 10 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدسگان
تصویر بدسگان
نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدشگان
تصویر بدشگان
نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگان
تصویر بادگان
حافظ و حفظ کننده، خزینه دار، پاسبان گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجگاه
تصویر باجگاه
رصد گاه، گمرکخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
بچه دان زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گمان
تصویر بی گمان
بی تقصیر
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گاه
تصویر بی گاه
بی وقت، بی موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
زمین پهناور و بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدگان
تصویر بریدگان
قاصدان، پیکان، نامه بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اعاظم، اکابر، اشخاص مهم، سران، اعیان، اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
صحرای بی آب و علف، دشت لم یزرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
صحرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اکابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی گمان
تصویر بی گمان
بی تردید، بدون شک، مطمئناً، بی شک، مسلما، یقینا، قطعا، حتماً
فرهنگ واژه فارسی سره