جدول جو
جدول جو

معنی بیاور - جستجوی لغت در جدول جو

بیاور
(وَ)
نفع و سود. (آنندراج). سود و نفع و فایده و حاصل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرور
تصویر بیرور
(پسرانه)
متفکر (نگارش کردی: بیرهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بینور
تصویر بینور
(دخترانه)
دیدنی (نگارش کردی: بینهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناور
تصویر بناور
هر چیز ریشه دار، بیخ دار، گود، ژرف، دمل بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیادر
تصویر بیادر
خرمن های جو یا گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاوار
تصویر بیاوار
شغل، کار، پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاور
تصویر بهاور
قیمتی، گران مایه، گران بها، قیمت دار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
بیلوا. بیله ور صورتی است از پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
بجایی که بیسور بد نام آن
فرودآمدند آن دو خیل گران،
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع و دارای 235 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بیم + ور، مهیب. باصلابت. رجوع به بیم و نیز رجوع به بیموری شود
لغت نامه دهخدا
(بی)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد.
سراج الدین سگزی
لغت نامه دهخدا
شغل و کار و عمل، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شغل و کار، (رشیدی) :
ندارد مشتری بر برج کیوان
جز افزون دگر کار و بیاوار،
عنصری،
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف
این است مرا با تو همه کار و بیاوار،
ناصرخسرو،
زین بیش جز از وفای آزادان
کاریش نبود نه بیاواری،
ناصرخسرو،
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کار و بیاوار دارد،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَیْ)
شهر و قصبۀ ناحیۀ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان) (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بی + زاور، بی پرستار. بی سرپرست. آنکه تیمار او ندارد. که کس تعهد کار او نکند:
مگر بستگانند و بیچارگان
و بی توشگانند و بیزاورا.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
چارپای خرد، مشتق از کلمه پیکوس لاتینی، (النقود العربیه ص 160)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
اسم جمع بقر. (منتهی الارب). رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهری نزدیک چین که خوبان از آنجا خیزند از غلامان و کنیزکان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی) :
ای حورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوب رویان ماه میاوری.
خسروی.
، گویند بتخانه ای است. (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + سور، بی باره، بی حصار: شهر بیسور، شهری که در اطراف آن دیوار نباشد
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
هر چیز با ته و ریشه.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بی + داور، بدون قاضی و دادرس:
چارۀ ما ساز که بیداوریم
گر تو برانی به که روی آوریم ؟
نظامی.
و رجوع به داور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوشش. جهد. خیاوار، محنت. خیاوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
دمل. (الابنیه عن حقایق الادویه). دنبل که بعربی دمل گویند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی دمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. (فرهنگ شعوری). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. (مجمع الفرس) (برهان). دمبل بزرگ. (انجمن آرای ناصری). دنبل. (زمخشری). در برهان بفتح اول ضبط شده و گوید بضم اول هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
جایی در پارس: نی شابور از پارس است بشاور خوانند. (مجمل التواریخ والقصص ص 64). رجوع به بشاپور و نی شابور شود
لغت نامه دهخدا
شغل کار پیشه: مهر ایشان بود فیاوارم - غمتان من بهر دو (غمشان من بمهر) بگسارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاور
تصویر بهاور
بهاگیر پر قیمت گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزاور
تصویر بیزاور
بی سرپرست، بی پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاوار
تصویر بیاوار
شغل کار عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوار
تصویر بیوار
شب پره، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناور
تصویر بناور
ریشه دار، گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاوار
تصویر بیاوار
((بِ))
شغل، کار سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بناور
تصویر بناور
((بُ وَ))
هر چیز ریشه دار، عمیق، گود، دمل بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتاور
تصویر بتاور
((بَ وَ))
عاقبت، سرانجام، بآلاخره
فرهنگ فارسی معین
روبرو، مقابل، از پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
بدمزه، غذا یا علوفه ی غیرقابل استفاده، ناکارآمد بدرد نخور
فرهنگ گویش مازندرانی