نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) : بجایی که بیسور بد نام آن فرودآمدند آن دو خیل گران، حکیم زجاجی (از جهانگیری)
نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) : بجایی که بیسور بد نام آن فرودآمدند آن دو خیل گران، حکیم زجاجی (از جهانگیری)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) : از همت تو کی سزد آخر که بنده را هر سال عشر الف ز بیوار میرسد. سراج الدین سگزی
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) : از همت تو کی سزد آخر که بنده را هر سال عشر الف ز بیوار میرسد. سراج الدین سگزی
شغل و کار و عمل، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شغل و کار، (رشیدی) : ندارد مشتری بر برج کیوان جز افزون دگر کار و بیاوار، عنصری، من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه کار و بیاوار، ناصرخسرو، زین بیش جز از وفای آزادان کاریش نبود نه بیاواری، ناصرخسرو، خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کار و بیاوار دارد، ناصرخسرو
شغل و کار و عمل، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شغل و کار، (رشیدی) : ندارد مشتری بر برج کیوان جز افزون دگر کار و بیاوار، عنصری، من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه کار و بیاوار، ناصرخسرو، زین بیش جز از وفای آزادان کاریش نبود نه بیاواری، ناصرخسرو، خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کار و بیاوار دارد، ناصرخسرو
مرکّب از: بی + زاور، بی پرستار. بی سرپرست. آنکه تیمار او ندارد. که کس تعهد کار او نکند: مگر بستگانند و بیچارگان و بی توشگانند و بیزاورا. ؟ (از لغت فرس اسدی)
مُرَکَّب اَز: بی + زاور، بی پرستار. بی سرپرست. آنکه تیمار او ندارد. که کس تعهد کار او نکند: مگر بستگانند و بیچارگان و بی توشگانند و بیزاورا. ؟ (از لغت فرس اسدی)
نام شهری نزدیک چین که خوبان از آنجا خیزند از غلامان و کنیزکان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی) : ای حورفش بتی که چو بینند روی تو گویند خوب رویان ماه میاوری. خسروی. ، گویند بتخانه ای است. (لغت فرس اسدی)
نام شهری نزدیک چین که خوبان از آنجا خیزند از غلامان و کنیزکان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی) : ای حورفش بتی که چو بینند روی تو گویند خوب رویان ماه میاوری. خسروی. ، گویند بتخانه ای است. (لغت فرس اسدی)
دمل. (الابنیه عن حقایق الادویه). دنبل که بعربی دمل گویند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی دمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. (فرهنگ شعوری). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. (مجمع الفرس) (برهان). دمبل بزرگ. (انجمن آرای ناصری). دنبل. (زمخشری). در برهان بفتح اول ضبط شده و گوید بضم اول هم آمده است. (برهان)
دمل. (الابنیه عن حقایق الادویه). دنبل که بعربی دمل گویند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی دُمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. (فرهنگ شعوری). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. (مجمع الفرس) (برهان). دمبل بزرگ. (انجمن آرای ناصری). دنبل. (زمخشری). در برهان بفتح اول ضبط شده و گوید بضم اول هم آمده است. (برهان)