جدول جو
جدول جو

معنی بیاجیم - جستجوی لغت در جدول جو

بیاجیم
پیدا کنیم بیابیم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براهیم
تصویر براهیم
(پسرانه)
ابراهیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیازیم
تصویر حیازیم
حیزوم ها، جایی از سینه و کمر ستور که تنگ را در آنجا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیاشیم
تصویر خیاشیم
خیشوم ها، مجراها یا قسمتهای درونی بینی، جمع واژۀ خیشوم
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی که امواج صوت را بدون سیم از محلی به محل دیگر انتقال می دهد، ویژگی چنین دستگاهی مثلاً تلفن بی سیم، تلگراف بی سیم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی از دهستان پشتکوه است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و130تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج یوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خیشوم و آن پرده های بینی و بن بینی است. (ناظم الاطباء) ، غضروفها که میان بینی و دماغ و رگهای درون بینی می باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غضاریفی در اقصای بینی: و از بساتین انس صدور و حظایر قدس قلوب نسیم عرف آن بخیاشیم میرسد. (تاریخ بیهق ص 9).
- خیاشیم الجبال، دماغه های کوه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرّه ای از ماکو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نی یَ)
از فرق غلاه پیروان بیان بن سمعان تمیمی نهدی که ادعای نبوت کرده و معتقد به تناسخ و رجعت بود، و او در ابتدا خود را جانشین ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیه میدانست بعد راه غلو رفته و امیرالمؤمنین علی را خدا شمرده است. بیان از معاصرین امام محمد باقر (ع) بوده، و در سال 119 هجری قمری به قتل رسید. (از خاندان نوبختی ص 252)
لغت نامه دهخدا
(بَ /بِ)
ابراهیم بحذف همزه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیهوم. رجوع به عیهوم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلعوم. (ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلعوم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیلام. رجوع به عیلام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علجوم. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیمومه. از مادۀ دمم. (اقرب الموارد). رجوع به دیمومه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیجور. (لسان العرب در ریشه د ج ر). رجوع به دیجور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حیزوم، به معنی سینه و تنگ گاه اسب. (منتهی الارب). رجوع به حیزوم شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابراهیم خلیل الله :
بزرگی که با آسمان همبر است
ز نسل براهیم پیغمبر است.
فردوسی.
نبیرۀ سماعیل پیغمبر است
که پور براهیم نیک اختر است.
فردوسی.
یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر.
ناصرخسرو.
اندیشه کن از حال براهیم وز قربان
وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
مر بتکده ها را در و دیوار شکسته.
سوزنی.
بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی
که ترا آتش سوزنده گلستان گردد.
خاقانی.
بمعماری کعبه چون دست برد
زمانه براهیم پنداشتش.
خاقانی.
مهد براهیم چه رای اوفتاد
نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد.
نظامی.
زلف براهیم و رخ آتشگرش
چشم سماعیل و مژه خنجرش.
نظامی.
بصحف براهیم ایزد شناس
کزان دین کنم پیش یزدان سپاس.
نظامی.
رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + سیم = نقرۀ مسکوک، بی پول، (یادداشت مؤلف) : عاشقان بی سیم را شب خوش که هرکه را این نسیم باید دست و دامن پرسیم شاید، (از مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کرفس بستانی. (آنندراج). کرفس. (فهرست مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برسام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برسام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برعم. (منتهی الارب). رجوع به برعم شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سردشت شهرستان مهاباد است. از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قرای مهم آن عبارتند از: بیوران پائین، قلعه رشه، درمان آباد بالا، ماراغان، میر شیخ حیدر، بشاسب، دیوالان، بزیلا (مرکز دهستان). سکنۀ آن در حدود 6110 تن. آب آن از چشمه سار و آب برف و باران. محصول آن غلات، توتون، میوۀ جنگلی و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مؤتم. (منتهی الارب، مادۀ ی ت م) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواجیم
تصویر خواجیم
خواجه برگ سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براجیل
تصویر براجیل
بویانک (کرفس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سیم
تصویر بی سیم
بی پول
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه فرستنده امواج الکترو مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیانیه
تصویر بیانیه
((بَ یِ))
اطلاعیه یا نوشته ای که از سوی سازمان، حزب یا شخص مسئولی صادر شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیان نامه، مانیفست، اطلاعیه، اعلامیه، گزارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی دانه، بدون تخم میوه ی بدون هسته
فرهنگ گویش مازندرانی
موم سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی