محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اُقحُوان، بابونَک، تُفّاحُ الاَرض، کوبَل
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اُقحُوان، بابونَج، بابونَک، تُفّاحُ الاَرض، کوبَل بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اُقحُوان، بابونَج، تُفّاحُ الاَرض، کوبَل
پهلوی ’ویاپان’، سمنانی ’بیه بون’، سنگسری ’بیه بن’، سرخه ای ’بیه ون’، شهمیرزادی ’بیه بون’، بی آب و علف، لاسگردی ’بیه بن’ گیلکی ’بیابان’ دشت و صحرا، صحرای بی آب و علف، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب، چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است، (آنندراج) (غیاث)، صحرایی که در آن هیچ نروید، (فرهنگستان)، فلات، (دهار)، بیداء، (دهار)، دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع، (ناظم الاطباء) : بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود، رودکی، گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان، بوشکور، شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارۀ راهبر، دقیقی، هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند، (حدود العالم)، زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید، کسایی، همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ، قریعالدهر، نشیب و فراز و بیابان و کوه بهر سو شدند انجمن هم گروه، فردوسی، دگر سو سرخس و بیابان به پیش گله گشته بر دشت آهو و میش، فردوسی، بیابان از آن آب دریا شود که ابراز بخارش به بالا شود، عنصری، عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز، عنصری، هرچه جز از شهر بیابان شمر بی بر و بی آب و خراب و یباب، ناصرخسرو، هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را بو که به پایان رسد راه بیابان من، عطار، تو نه رنج آزموده ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار، سعدی، شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، (گلستان)
پهلوی ’ویاپان’، سمنانی ’بیه بون’، سنگسری ’بیه بن’، سرخه ای ’بیه ون’، شهمیرزادی ’بیه بون’، بی آب و علف، لاسگردی ’بیه بن’ گیلکی ’بیابان’ دشت و صحرا، صحرای بی آب و علف، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب، چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است، (آنندراج) (غیاث)، صحرایی که در آن هیچ نروید، (فرهنگستان)، فلات، (دهار)، بیداء، (دهار)، دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع، (ناظم الاطباء) : بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود، رودکی، گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان، بوشکور، شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارۀ راهبر، دقیقی، هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند، (حدود العالم)، زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید، کسایی، همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ، قریعالدهر، نشیب و فراز و بیابان و کوه بهر سو شدند انجمن هم گروه، فردوسی، دگر سو سرخس و بیابان به پیش گله گشته بر دشت آهو و میش، فردوسی، بیابان از آن آب دریا شود که ابراز بخارش به بالا شود، عنصری، عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز، عنصری، هرچه جز از شهر بیابان شمر بی بر و بی آب و خراب و یباب، ناصرخسرو، هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را بو که به پایان رسد راه بیابان من، عطار، تو نه رنج آزموده ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار، سعدی، شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، (گلستان)
بیابان در خواب قسمت و روزی است به قدر بزرگی و فراخی آن. اگر بیند در بیابان ها تنها بود، دلیل که از کسب خویش مال فراوان یابد. اگر بیند با گروهی در بیابان می گشت، دلیل که مال و نعمت بسیار از سفر یابد و روزی بر وی گشاده شود. حضرت دانیال اگر کسی بیند که از بیابان بیرون آمد، دلیل که از غم و اندوه رسته شود. اگر بیند در بیابان شد، دلیل که غمگین و مستمندگردد. محمد بن سیرین دیدن بیابان در خواب بر چهاروجه است. اول: روزی و قسمت. دوم: حیرت و سرگشتی. سوم: عناد و رنج. چهارم: بیم و خطر و هلاک، مگر از وی زود بیرون آید.
بیابان در خواب قسمت و روزی است به قدر بزرگی و فراخی آن. اگر بیند در بیابان ها تنها بود، دلیل که از کسب خویش مال فراوان یابد. اگر بیند با گروهی در بیابان می گشت، دلیل که مال و نعمت بسیار از سفر یابد و روزی بر وی گشاده شود. حضرت دانیال اگر کسی بیند که از بیابان بیرون آمد، دلیل که از غم و اندوه رسته شود. اگر بیند در بیابان شد، دلیل که غمگین و مستمندگردد. محمد بن سیرین دیدن بیابان در خواب بر چهاروجه است. اول: روزی و قسمت. دوم: حیرت و سرگشتی. سوم: عناد و رنج. چهارم: بیم و خطر و هلاک، مگر از وی زود بیرون آید.