جدول جو
جدول جو

معنی بہنا - جستجوی لغت در جدول جو

بہنا
جاری بودن، جاری شدن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنا
تصویر برنا
(پسرانه)
جوان، جوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برنا
تصویر برنا
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، کسی که هر دو چشمش سالم باشد، کنایه از آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا
تصویر بنا
کسی که پیشه اش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است، سازندۀ عمارت، گلکار، والادگر، راز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا
تصویر بنا
عمارت، ساختمان، بن، پایه، اساس، ساختن
بنا کردن: عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت
بنا نهادن: ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
آگاه، بصیر، بیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنا
تصویر برنا
مرد جوان، بر عکس پیر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه و حرفه او ساختن خانه ها و دیگر بناها باشد، بلند کردن بر افراشتن ساختمان لاد (سد در) بر آوردن ساختن، عمارت ساختمان هر نوع ساختمان که برای سکونت و استفاده انسان و حیوان و جا دادن اشیا بکار رود، جمع ابنیه، قرار برقراری، بنیاد اساس، شکل، عدم تغییر اواخر کلمات مقابل اعراب. یا بنا آهنی. یا بنا سیمانی. یا بنا بودن، قرار بودن: (بنا بود که دیگر دروغ نگویی) یا بنا باب رسانیدن، ساختمان استوار کردن، خراب کردن ساختمان. آنکه بنا کند کسی که پیشه اش ساختن خانه ها و ساختمانهاست سازنده بنا و عمارت و ساختمان بناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنا
تصویر برنا
((بُ))
جوان، زیبا، خوب، برناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، بصیر، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنا
تصویر بنا
((بَ))
ساختمان، جمع ابینه
فرهنگ فارسی معین
((بَ نّ))
کارگر ساختمانی ماهر که زیر نظر معمار یا مهندس کارهای ساختمانی انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنا
تصویر بنا
سازه، گلکار
فرهنگ واژه فارسی سره
رانشیدن، اغوا کردن
دیکشنری اردو به فارسی
ساکن شدن، ماندن، سکونت داشتن، آخرین بودن، نوکری
دیکشنری اردو به فارسی
شدن، تبدیل شدن، پارچه کردن، تشکیل شدن، بافتن، بافیدن
دیکشنری اردو به فارسی
کوتاه قد، کوتوله
دیکشنری اردو به فارسی
ناشنوا
دیکشنری اردو به فارسی
زنگ زدن، بازی کردن
دیکشنری اردو به فارسی
پیشگیری کردن، فرار، اجتناب کردن، دور زدن، جاخالی کردن، فرار کردن
دیکشنری اردو به فارسی
پرگفتن، برای فروش
دیکشنری اردو به فارسی
عرق ریختن، عرق کردن
دیکشنری اردو به فارسی