جدول جو
جدول جو

معنی بگوز - جستجوی لغت در جدول جو

بگوز
بگوز از مصدر بگوزین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسوز
تصویر بسوز
(پسرانه)
از ته دل (نگارش کردی: بهسز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوز
تصویر بوز
کپک نان، بوزک، بورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوز
تصویر بوز
اسب نیله، اسب تندرو، کنایه از چابک و تیزهوش، برای مثال شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی - لغت نامه - بوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوز
تصویر گوز
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوزبن، جوز، گردکان
گوز بر گنبد افشاندن: کنایه از کار عبث و بیهوده کردن، برای مثال یکی نام جوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی - ۲/۴۲۲ حاشیه)
گوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
گوز پوده شکستن: گردوی بی مغز شکستن، کنایه از کار بیهوده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایان شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
نوعی پوشش جلوبستۀ پارچه ای یا بافتنی که بالاتنه را می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
سفرۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیز. هلاک گردیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به بیز شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جامۀ نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و نخی زنانه یا مردانه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آمدن. (از منتهی الارب) (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خروج. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نزاع و غوغا و همهمه.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ظهور. آشکارشدگی. (ناظم الاطباء). پیدایی. پدیداری
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ / بُ)
برور، که سجاف جامه است. (از برهان). آرایش پوستین که در پای دامن و سرآستین دوزند. (هفت قلزم) (شرفنامۀ منیری). رجوع به برور شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + روز، در روز. (ناظم الاطباء)، روزهنگام.
- بروز آوردن، شب را صبح کردن. از شب برآمدن.
- روزبروز، از روزی به روزی. هرروزه. (ناظم الاطباء)، و رجوع به روز شود، ثابت شدن و اقامت کردن. (ازمنتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی)، ثابت شدن در مکانی. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن، پی هم باریدن آسمان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروز
تصویر بروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای بز، (ترکی) چشم، گوزن: مگر آمد خبر تعزیت میر کبیر آنکه در جنگ به چنگش چو گوز بود پلنگ. (شهاب الدین عبدالرحمن) گردو. یا ترکیبات اسمی: گوز بلغار. فندق. یا گوز بوا. جوزبویا: پوست گوز بوابسباسه است. یا گوز بیابانی. جوزبری صبر. یا گوز سرو. میوه سرو جوزالسرو. یا گوز شکسته. آسمان. یا گوز کنا. جوز ماثل تاتوله تاتوره. یا گوز هندو. جوز هندی نارگیل. یا گوز هندی. جوز هندی نارگیل. یا ترکیبات فعلی: گوز بر گنبد افشاندن، بکار بیهوده واداشتن (گیوپس از هفت سال جستجوی کیخسرو با خود گوید) : ز کیخسرو ایدرنیابم نشان چه دارم همی خویشتن را کشان کنون گر برزمند یاران من ببزم اندرون غمگساران من یکی نامجوی و دگر شاد روز مرا بخت بر گنبد افشاند گوز. یا گوز پوده شکستن، کار عبث کردن: گوز پوده نشکند و پتک بر آهن سرد نزند. چشم عین: آن یکی کز ترک بد گفت: ای گوزم من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوز
تصویر بیوز
هلاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوزه اسب تند رو اسب جلد، مرد تیز هوش صاحب ادراک مقابل کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوز
تصویر بوز
((بَ بُ))
کفک، تنه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوز
تصویر بوز
اسب تندرو، مرد تیزهوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوز
تصویر گوز
((گُ))
چشم، عین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوز
تصویر گوز
((گَ))
گردو، جوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوز
تصویر بوز
زنبور سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوز
تصویر گوز
باد صداداری که از مخرج انسان خارج می شود، تیز، ضرطه
گوز چه ربطی به شقیقه دارد: کنایه از دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط
گنده گوزی کردن: ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
((بُ))
پیراهن نیم تنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
((بَ))
سفره بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروز
تصویر بروز
((بُ))
پیدا شدن، برون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایش، نشان دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ابراز، پیدایی، پیدایش، تجلی، ظهور، نمایش، نمود، آشکار شدن، پدیدار شدن، نمایان شدن
متضاد: پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درمقام طعنه و نفرینبسوز، خاکستر شو
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهر و آشکار، اقرار
فرهنگ گویش مازندرانی
بگریز فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی