جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بوز

بوز

بوز
پارسی تازی گشته بوزه اسب تند رو اسب جلد، مرد تیز هوش صاحب ادراک مقابل کودن
فرهنگ لغت هوشیار

بوز

بوز
اسب نیله، اسب تندرو، کنایه از چابک و تیزهوش، برای مِثال شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی - لغت نامه - بوز)
بوز
فرهنگ فارسی عمید

بوز

بوز
اسب نیله که رنگش به سفیدی گراید، (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گرانی و سنگینی تب و حرارت، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بوز

بوز
سبزیی که بسبب رطوبت بر روی نان و جامه و گلیم و پلاس و امثال آن هم میرسد. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). روئیدگی و سبزیی که بواسطۀ رطوبت بر روی نان و پنیر و جامه و گلیم و پلاس و جز آنها بهم میرسد. (ناظم الاطباء). بوزک. (از آنندراج). بوزک، بوزه، سبزیی که بسبب رطوبت بر روی نان، جامه، گلیم و غیره بهم رسد. (فرهنگ فارسی معین). کفک. و رجوع به بوزک شود، تنه درخت. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). تنه درخت که نرد نیز گویند. (رشیدی) (جهانگیری). رجوع به بوز شود
لغت نامه دهخدا