گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوزبن، جوز، گردکان گوز بر گنبد افشاندن: کنایه از کار عبث و بیهوده کردن، برای مثال یکی نام جوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی - ۲/۴۲۲ حاشیه) گوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید گوز پوده شکستن: گردوی بی مغز شکستن، کنایه از کار بیهوده کردن
هم آوای بز، (ترکی) چشم، گوزن: مگر آمد خبر تعزیت میر کبیر آنکه در جنگ به چنگش چو گوز بود پلنگ. (شهاب الدین عبدالرحمن) گردو. یا ترکیبات اسمی: گوز بلغار. فندق. یا گوز بوا. جوزبویا: پوست گوز بوابسباسه است. یا گوز بیابانی. جوزبری صبر. یا گوز سرو. میوه سرو جوزالسرو. یا گوز شکسته. آسمان. یا گوز کنا. جوز ماثل تاتوله تاتوره. یا گوز هندو. جوز هندی نارگیل. یا گوز هندی. جوز هندی نارگیل. یا ترکیبات فعلی: گوز بر گنبد افشاندن، بکار بیهوده واداشتن (گیوپس از هفت سال جستجوی کیخسرو با خود گوید) : ز کیخسرو ایدرنیابم نشان چه دارم همی خویشتن را کشان کنون گر برزمند یاران من ببزم اندرون غمگساران من یکی نامجوی و دگر شاد روز مرا بخت بر گنبد افشاند گوز. یا گوز پوده شکستن، کار عبث کردن: گوز پوده نشکند و پتک بر آهن سرد نزند. چشم عین: آن یکی کز ترک بد گفت: ای گوزم من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم. (مثنوی)
باد صداداری که از مخرج انسان خارج می شود، تیز، ضرطه گوز چه ربطی به شقیقه دارد: کنایه از دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط گنده گوزی کردن: ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن
بادی را گویند که با صدا از راه پایین برآید، (برهان)، به واو مجهول، بادی که از راه پایین به آواز برآید، (غیاث)، بادی که از راه اسفل برآید، گوزیدن مصدر آن و با لفظ زدن و دادن و جستن مستعمل، (آنندراج)، تیز، حباق، تلنگ، ضرطه: از این تاختن گوز و ریدن به راه نه دانگ و نه عز و نه نام و نه گاه، طیان، - امثال: بعد از گوزیدن گرد نشستن، بعد از فوت چیزی به فکر نگاهداری آن افتادن، (فرهنگ نظام)، گوز داده تغار را شکسته، طلاق هم میخواهد، (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329)، گوز کدبانو صدا ندارد،عیوب اغنیا و اقویا غالباً پوشیده ماند، (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329)، گوز مده عود مسوز، (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329)، - به گوز بند بودن، سست و قابل پاره شدن بودن، (فرهنگ نظام)، - گنده گوزی کردن، لافهای بزرگ زدن، (فرهنگ نظام)، - گوز به ریش ِ (به سبیل ِ، به دهن ِ)، فحشی است، رجوع به فرهنگ نظام شود، - گوز دادن، گوز زدن،از راه پایین باد با صدا بیرون کردن، (ناظم الاطباء)، - گوزکلافه کردن، به مزاح، سخت بی چیز و بیکار بودن، (یادداشت مؤلف)، - گوز کندن، لاف بسیار زدن، (فرهنگ نظام)، ظاهراً مصدر جعلی از گوزگند است، رجوع به گوزگند شود، ، بد رانیز گفته اند که در مقابل نیک است، چه هرگاه گویند ’با نغزان نغزی و با گوزان گوزی’ مراد این باشد که بانیکان نیکی و با بدان بدی، (برهان)، قیاس شود با کردی گوز (شیطان، شرور، بد) ’ژابا ص 369’، استعمال مجازی است از معنی قبلی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چفته و دوتا، (لغت فرس ص 175)، گوژ، خمیده: دلم پر آتش کردی و قد و قامت گوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز، آغاجی (از لغت فرس)، همیشه تو را جاودان باد روز به شادی و بدخواه را پشت گوز، فردوسی، جوان را شود گوز بالای راست ز کار زمان چند گونه بلاست، فردوسی، شده گوز بالای سرو سهی گرفته گل سرخ رنگ بهی، فردوسی، بدوگفت کای پشت بخت تو گوز کسی از شما زنده مانده ست نوز، اسدی، پیرزنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز موی به تلبیس سیه کرده ای راست نخواهد شدن این پشت گوز، (گلستان)، ، بمعنی مقل هم آمده است و بهترین آن مقل ازرق است، و بعضی گویند نبات مقل است یعنی علف مقل و مقل صمغی است که از آن به هم می رسد، و به ترکی فصل پاییز باشد، (برهان)
گردکان. (برهان). گوز (گ َ / گُو : یکی نامجوی و دگر شادروز مرا بخت بر گنبد افشاند گوز. فردوسی. رفیقا بیش ازین پندم میاموز که بر گنبد نپاید مر تورا گوز. (ویس و رامین). تو در گنجت ای زاغ رخ تیره روز نهفتی چو اندر زمین زاغ گوز. اسدی. بر وفای زمانه کینه مدوز هیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی. من بر سر میدان تو گردانم چون گوی وَاندر کف هجران تو غلطانم چون گوز گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز. سوزنی. خرد آن است که بیشت نفرستم به سفر که شد این بار فراقت خردآموز پدر به سلامت چو به من بازرسی ای فرزند راست غلتد بسوی خانج همه گوز پدر. سوزنی. دو کس را حق حرمت دارد و بس بدرّد دیگران را یال و بتفوز یکی آن را که دارد آب انگور یکی آن را که دارد هیزم گوز. سوزنی. گفتمش هان چگونه داری حال زیر این ورطه تاب حادثه سوز گفت ویحک خبر نداری تو که بگو بازگشت آخر گوز. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 361). نرفته فرو دانه از نای نوز که بر گنبد افشاندشان بخت گوز. ادیب پیشاوری. رجوع به گوز و امثال آن شود