جدول جو
جدول جو

معنی بگرد - جستجوی لغت در جدول جو

بگرد
(بِ گَ)
بمعنی تباه و ضایع. (غیاث) (آنندراج).
- بگردبودن، خراب و تباه بودن.
- بگرد رفتن، خراب و تباه شدن. (غیاث) (آنندراج) :
ز رفتن تو دل خاکسار رفت بگرد
بنای صبر و شکیب و قرار رفت بگرد.
صائب (از آنندراج).
ز داغ دل شده روشن چراغ کوکب ما
بگرد رفت سحر پیش ظلمت شب ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بگرد
تباه و خراب بودن، ضایع
تصویری از بگرد
تصویر بگرد
فرهنگ لغت هوشیار
بگرد
بگرد، گردش کن، دور بزن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیگرد
تصویر بیگرد
(دخترانه)
بدون رقیب، کنایه از بسیار زیبا (نگارش کردی: بگهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارد
تصویر بارد
سرد، خنک، کنایه از بی مزه، خنک، کنایه از کسی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
روش، طریقه، فن و طرز عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
باخرد، هوشیار، عاقل، دانا، خردمند، داناسر، لبیب، خردومند، اریب، فرزانه، نیکورای، صاحب خرد، فرزان، راد، متدبّر، حصیف، پیردل، متفکّر، خردپیشه، فروهیده، خردور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبگرد
تصویر شبگرد
کسی که در شب گردش می کند، میر شب، شوکار، عسس برای مثال رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن / ترک من خراب شبگرد مبتلا کن (مولوی۲ - ۷۰۱)،
کنایه از پاسبان
کنایه از دزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبگرد
تصویر آبگرد
گرداب، برای مثال مگرد گرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دم چو اژدها (ابوالفرج رونی - ۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ خِرَ)
بخرد. باخرد. خردمند:
نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای را
گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش.
ناصرخسرو.
چو مردم بخرد آبروی را همه سال
به کره بندۀ اینیم و چاکر آنیم.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی).
و رجوع به بخرد شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گرداب:
مگرد گرد آبگرد هیبتش
که درکشد ترا بدم چو اژدها.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند:
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
شبها منم و گوشۀ غم حال من این است
حال دل آوارۀشبگرد که داند.
میرخسرو.
شوخ و میخواره و شبگردو غزل خوان شده ای
چشم بد دور که سرف تنه دوران شده ای.
صائب.
، عسس و گزمه که شب برای نگهبانی خانه ها و بازار گردش کند. (فرهنگ نظام). عسس و شبرو. (برهان). حارس و نگهبان شب. (یادداشت مؤلف). عسس و شحنه. (آنندراج) :
از می عشق بود مستی پروانۀمن
هیچ اندیشه زشبگرد و عسس نیست مرا.
صائب.
گزند گردش اختر به غافلان نرسد
که مست خواب ز شبگرد در امان باشد.
رضی دانش.
کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را
بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را.
رضی دانش.
، رند و بی باک. (آنندراج). رند و عیار. (فرهنگ نظام) :
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست
گر بیابیدش بسوی خانه حافظ برید.
حافظ.
، دزد، ماه و قمر. (ناظم الاطباء). ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رَ)
صورتی از برگیرد یا مخفف برگیرد. رجوع به برگرفتن شود:
به نوک سنان برگرد ژنده پیل
به تیغ آتش آرد ز دریای نیل.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
هوش. عقل. شعور. (ناظم الاطباء). بدین معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که در جنوب ایران نیز کشت میشود طلح سیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرد
تصویر برگرد
پیرامون گرداگرد: برگرد ماه. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگند
تصویر بگند
آشیانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
صیاد، شکارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبگرد
تصویر آبگرد
گرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگرد
تصویر شبگرد
آنکه در شب گردش میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
((ش گِ))
روش، راه، طریقه، طرز
فرهنگ فارسی معین
((گِ))
جایی عمیق در رودخانه یا دریا که آب در آن می چرخد و به قعر فرو می رود، گرداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
((بِ رَ))
خردمند، حکیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
((بِ گَ))
شکار، شکارگاه، شکاری، صیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارد
تصویر بارد
((رِ))
سرد، بی ذوق، بی احساس، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم، جمع بوارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
فند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
فن، تکتیک، تکنیک، حرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
داروغه، عسس، گزمه، میربازار، میرشب، شب پوی، شبرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرما، سرد، خنکی
دیکشنری عربی به فارسی