- بگاه
- بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
معنی بگاه - جستجوی لغت در جدول جو
- بگاه
- زود، سر وقت، صبح زود
- بگاه ((بِ))
- به وقت، به موقع، صبح زود، هنگام فجر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وبسایت
آبخور تالاب استخر، پهلو، تهیگاه خاصره، مثانه
شبانگاه هنگام شب، جایی که گوسفندان شب را در آن گذرانند شوگاه
جای آب، آبخور، تالاب، استخر، در علم زیست شناسی پهلوی انسان بین دنده و لگن خاصره، تهیگاه، مثانه
تالاب، استخر، پهلو، زیر دنده، مثانه
شبانگاه، هنگام شب
جایی که گوسفندان هنگام شب در آن به سر می برند
جایی که گوسفندان هنگام شب در آن به سر می برند
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
موسسه، آژانس
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
قسمی از قایق بزرگ
جمع بکا، مویه ها
بیوقت بیموقع، دیروقت، اول شب شبانگاه
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
طلوع، سحر، صبح
خانه، انبار
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
سپیده دم، صبح، سحر
ترکش تیر دان
صبح زود، سحر، هنگام سحر
دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
خانه، انبار، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه
بی هنگام، بی وقت، بی موقع، دیروقت، هنگام غروب
نظر، نگریست، مشاهده، ملاحظه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
((بُ))
فرهنگ فارسی معین
سرای، خانه، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه، انبار، مخزن، جای بند و ساز و برگ سپاه، سخن پراکنی ایستگاه فرستنده رادیویی، خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند، شادمانی موسسه ای که در جش