جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، هامه، کوکن، مرغ بهمن، پسک، بیغوش، کنگر، کوف، کوچ، بایقوش، مرغ شب آویز، آکو، پژ، شباویز، چغو، بوم، کول، مرغ حق، پش، مرغ شباویز، اشوزشت، چوگک، پشک، کلک، کلیک برای مثال تو باز سدره نشینی فلک نشیمن توست / چرا چو بوف کنی آشیان به ویرانه (ابن یمین - ۵۱۰ حاشیه)
جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، هامِه، کوکَن، مُرغ بَهمَن، پَسَک، بَیغوش، کُنگُر، کوف، کوچ، بایقوش، مُرغ شَب آویز، آکو، پُژ، شَباویز، چَغو، بوم، کول، مُرغ حَق، پُش، مُرغ شَباویز، اَشوزُشت، چوگَک، پَشک، کَلِک، کَلیک برای مِثال تو باز سدره نشینی فلک نشیمن توست / چرا چو بوف کنی آشیان به ویرانه (ابن یمین - ۵۱۰ حاشیه)
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود، بقم، برای مثال هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی - بکم)
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گِرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود، بقم، برای مِثال هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی - بکم)
نام قصبه ای است در ساحل غربی جزیره قبرس که حدود 1500تن سکنه دارد، شهری است قدیمی که توسط مهاجرنشینان یونانی بنا شده و معبدی خاص برای زهره (الهۀ عشق) در آنجا بوده است (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199) دهی است به خوارزم، (منتهی الارب) (معجم البلدان)، مقابل ملعون و گجسته، در خور رحمت، مرحوم، (یادداشت مؤلف)
نام قصبه ای است در ساحل غربی جزیره قبرس که حدود 1500تن سکنه دارد، شهری است قدیمی که توسط مهاجرنشینان یونانی بنا شده و معبدی خاص برای زهره (الهۀ عشق) در آنجا بوده است (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199) دهی است به خوارزم، (منتهی الارب) (معجم البلدان)، مقابل ملعون و گجسته، در خور رحمت، مرحوم، (یادداشت مؤلف)
مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است، همچون: ابریشم باف، توری باف، جاجیم باف، جوراب باف، جوال باف، که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و ... است، در کلمات مرکب ذیل ’باف’ را توان دید، بیشتر در معنی نسج: ابریشم باف، - بوریاباف، بافندۀ بوریا، (آنندراج) : بوریاباف اگر چه بافنده ست نبرندش به کارگاه حریر، سعدی، توری باف، جاجیم باف، جوراب باف، جوال باف، حریرباف، حصیرباف، خیال باف، دروغ باف، دیباباف: وز قیاست بوریا گر همچو دیباباف نیست قیمتی باشد بعلم تو چو دیبا بوریا، ناصرخسرو، روبنده باف، زری باف، زره باف، زنده باف، زنبیل باف، شال باف، زیغباف: زیغبافان را با وشی بافان بنهند طبل زن را بنشانندبر رود نواز، ابوالعباس، شعرباف، فلسفه باف، قلنبه باف، قالی باف، کامواباف، کش باف، گلیم باف، گونی باف، گیسوباف، مخمل باف، منسوج باف: چه خوش گفت شاگرد منسوج باف، چو عنقا برآورد و پیل و زراف سعدی (بوستان)، یراق باف
مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است، همچون: ابریشم باف، توری باف، جاجیم باف، جوراب باف، جوال باف، که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و ... است، در کلمات مرکب ذیل ’باف’ را توان دید، بیشتر در معنی نسج: ابریشم باف، - بوریاباف، بافندۀ بوریا، (آنندراج) : بوریاباف اگر چه بافنده ست نبرندش به کارگاه حریر، سعدی، توری باف، جاجیم باف، جوراب باف، جوال باف، حریرباف، حصیرباف، خیال باف، دروغ باف، دیباباف: وز قیاست بوریا گر همچو دیباباف نیست قیمتی باشد بعلم تو چو دیبا بوریا، ناصرخسرو، روبنده باف، زری باف، زره باف، زنده باف، زنبیل باف، شال باف، زیغباف: زیغبافان را با وشی بافان بنهند طبل زن را بنشانندبر رود نواز، ابوالعباس، شَعرباف، فلسفه باف، قلنبه باف، قالی باف، کامواباف، کش باف، گلیم باف، گونی باف، گیسوباف، مخمل باف، منسوج باف: چه خوش گفت شاگرد منسوج باف، چو عنقا برآورد و پیل و زراف سعدی (بوستان)، یراق باف
یکی از ریزشهای آسمانی و نیز نام پوششی که از آن بر زمین تشکیل می گرددو اگرچه در عرف این کلمه هم به آنچه می بارد و هم برآنچه بر زمین نشسته است اطلاق می گردد اما ساختمان برف در این دو حالت متفاوت است. برفی که می بارد مرکب از یخ متبلور یا نیمه متبلور است ولی این بلورها پس ازنشستن بر زمین ساختمان ظریف خود را از دست می دهند وبه شکل دانه های نسبتاً مدوری درمی آیند و بدین جهت برف نشسته معمولاً عبارت از توده ای از دانه های ریز یخ می باشد. بلورهای برف در واقع بلورهای یخ می باشند که در دمائی پائین تر از نقطۀ انجماد آب بسبب تراکم بخار آب بر ذرات ریز موجود در جوّ تشکیل می گردند. این تراکم بصورت انجماد مستقیم بخار آب است یعنی بخار آب بی آنکه مایع شود منجمد می گردد، نیز اینچنین است مه های یخ که در اقلیمهای شمالگانی دیده می شود و نیز ابرهای نوع سیروس در ارتفاعات زیاد مرکب از این بلورها هستند. اندازه های آنها 1/4 میلیمتر میباشد و صورت شش پهلو دارند که بطور کلی مشخّص بلورهای یخ می باشند. وقتی که این ذرات خرد در هوای مرطوب معلق بمانند در نتیجۀ تراکمهای متوالی بخار آب بر آن ها بلورهای برف تشکیل می گردد. بلورهای برف معمولاً مانند شیشه شفافند و قطر آنها از حدود 12 تا 1/2 میلیمتر تغییر میکند، با وجود کوچکی ابعاد اگر در هوای سرد بر پارچۀ سیاهی قرار گیرند شکل و ساختمان آنها را می توان با چشم غیرمسلح مشاهده کرد. بلورهای برف زیباترین بلورهای قابل مشاهده در طبیعت هستند و از حیث تنوع در شکل بیشمار ولی جملگی شش پهلو هستند. (دایره المعارف فارسی). آب منجمد که بصورت بلورهایی بشکل منشور مسدس القاعده متبلور می گردد و در فصل سرما از ابرها بر زمین می بارد و رنگ آن سفید است. یخ ریزه که زمستان از هوا بارد. یخ و آن به زمین سردسیر از ابر می بارد. (شرفنامۀ منیری). جمد. فرق میان برف و یخ آنست که برف چون عبیر سفید و مثل غبار می بارد ویخ چون موم گداخته قطره قطره می چکد و انجماد می پذیردو مثل سنگ سپید می گردد. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). جلید. ثلج. هلهل. خشف و خشیف. (از منتهی الارب). بخاری که از زمین متصاعد شده و بشکل ابر در هوا متراکم گشته و در زمستان در هوا بسته میشود و شبیه ریزه های پنبه بر زمین فرودمی آید. (قاموس کتاب مقدس). برف با لفظ باریدن و ریختن و گداختن و ماندن و دمیدن مستعمل است. (آنندراج) : بهوا درنگر که لشکر برف چون کنند اندرو همی پرواز. آغاجی. بنفشه زار بپوشید روزگار ببرف چنار گشت دوتا و زریر شد شنگرف. کسایی. بگفتند کاین برف و باد دمان ز ما بود کآمد شما را زیان. فردوسی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. برنشست روزهای سخت صعب سرد و برف نیک قوی و بشکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). کوه چون سرسپید گشت از برف چرخ زلفش بنفشه تاب کند. خاقانی. نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر من زادۀ خلیفه نباشم گدای نان. خاقانی. هرگز کسی ندیده بدینسان نشان برف گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف از بس که سر به خانه هر کس فروکند سرد و گران بیمزه شد میهمان برف. کمال اسماعیل. چونکه هوا سرد شود یک دو ماه برف سپید آورد ابر سیاه. نظامی. - برف افتادن، در تداول، برف باریدن: ز بعد هفتاد یک برفی افتاد بحق این پیر بقد این تیر. - برف انبار، انباشته و متراکم و توده. - برف انبار کردن، کنایه از بر روی هم انباشتن چیزی بدون ترتیب و نظم بی فایدتی فراهم کردن. در کارهایی بی رسیدگی مماطله کردن. (یادداشت مؤلف). -
یکی از ریزشهای آسمانی و نیز نام پوششی که از آن بر زمین تشکیل می گرددو اگرچه در عرف این کلمه هم به آنچه می بارد و هم برآنچه بر زمین نشسته است اطلاق می گردد اما ساختمان برف در این دو حالت متفاوت است. برفی که می بارد مرکب از یخ متبلور یا نیمه متبلور است ولی این بلورها پس ازنشستن بر زمین ساختمان ظریف خود را از دست می دهند وبه شکل دانه های نسبتاً مدوری درمی آیند و بدین جهت برف نشسته معمولاً عبارت از توده ای از دانه های ریز یخ می باشد. بلورهای برف در واقع بلورهای یخ می باشند که در دمائی پائین تر از نقطۀ انجماد آب بسبب تراکم بخار آب بر ذرات ریز موجود در جوّ تشکیل می گردند. این تراکم بصورت انجماد مستقیم بخار آب است یعنی بخار آب بی آنکه مایع شود منجمد می گردد، نیز اینچنین است مه های یخ که در اقلیمهای شمالگانی دیده می شود و نیز ابرهای نوع سیروس در ارتفاعات زیاد مرکب از این بلورها هستند. اندازه های آنها 1/4 میلیمتر میباشد و صورت شش پهلو دارند که بطور کلی مشخِّص بلورهای یخ می باشند. وقتی که این ذرات خرد در هوای مرطوب معلق بمانند در نتیجۀ تراکمهای متوالی بخار آب بر آن ها بلورهای برف تشکیل می گردد. بلورهای برف معمولاً مانند شیشه شفافند و قطر آنها از حدود 12 تا 1/2 میلیمتر تغییر میکند، با وجود کوچکی ابعاد اگر در هوای سرد بر پارچۀ سیاهی قرار گیرند شکل و ساختمان آنها را می توان با چشم غیرمسلح مشاهده کرد. بلورهای برف زیباترین بلورهای قابل مشاهده در طبیعت هستند و از حیث تنوع در شکل بیشمار ولی جملگی شش پهلو هستند. (دایره المعارف فارسی). آب منجمد که بصورت بلورهایی بشکل منشور مسدس القاعده متبلور می گردد و در فصل سرما از ابرها بر زمین می بارد و رنگ آن سفید است. یخ ریزه که زمستان از هوا بارد. یخ و آن به زمین سردسیر از ابر می بارد. (شرفنامۀ منیری). جمد. فرق میان برف و یخ آنست که برف چون عبیر سفید و مثل غبار می بارد ویخ چون موم گداخته قطره قطره می چکد و انجماد می پذیردو مثل سنگ سپید می گردد. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). جلید. ثلج. هلهل. خشف و خشیف. (از منتهی الارب). بخاری که از زمین متصاعد شده و بشکل ابر در هوا متراکم گشته و در زمستان در هوا بسته میشود و شبیه ریزه های پنبه بر زمین فرودمی آید. (قاموس کتاب مقدس). برف با لفظ باریدن و ریختن و گداختن و ماندن و دمیدن مستعمل است. (آنندراج) : بهوا درنگر که لشکر برف چون کنند اندرو همی پرواز. آغاجی. بنفشه زار بپوشید روزگار ببرف چنار گشت دوتا و زریر شد شنگرف. کسایی. بگفتند کاین برف و باد دمان ز ما بود کآمد شما را زیان. فردوسی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. برنشست روزهای سخت صعب سرد و برف نیک قوی و بشکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). کوه چون سرسپید گشت از برف چرخ زلفش بنفشه تاب کند. خاقانی. نانْشان چو برف لیک سخنْشان چو زمهریر من زادۀ خلیفه نباشم گدای نان. خاقانی. هرگز کسی ندیده بدینسان نشان برف گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف از بس که سر به خانه هر کس فروکند سرد و گران بیمزه شد میهمان برف. کمال اسماعیل. چونکه هوا سرد شود یک دو ماه برف سپید آورد ابر سیاه. نظامی. - برف افتادن، در تداول، برف باریدن: ز بعد هفتاد یک برفی افتاد بحق این پیر بقد این تیر. - برف انبار، انباشته و متراکم و توده. - برف انبار کردن، کنایه از بر روی هم انباشتن چیزی بدون ترتیب و نظم بی فایدتی فراهم کردن. در کارهایی بی رسیدگی مماطله کردن. (یادداشت مؤلف). -
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
بقم، درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ. از این درخت ماده رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود
بقم، درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ. از این درخت ماده رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود