جدول جو
جدول جو

معنی بکر

بکر((بِ))
دختر دوشیزه، تازه، دست نخورده، اندیشه نو
تصویری از بکر
تصویر بکر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بکر

بکر

بکر
دوشیزه، یقع علی الرجل و المراءه. ج، ابکار. (منتهی الارب). دوشیزه، در مرد و زن هر دو گویند. ج، ابکار. (ناظم الاطباء). دوشیزه. (غیاث) (مهذب الاسماء). عذراء. مرد و زنی که هنوز همخوابگی نکرده باشند.
لغت نامه دهخدا

بکر

بکر
مأخوذ از تازی، دوشیزه خواه بزرگ و یا کوچک باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

بکر

بکر
جَمعِ واژۀ بُکرَه. (ناظم الاطباء). رجوع به بکره شود
لغت نامه دهخدا

بکر

بکر
جَمعِ واژۀ بَکور و باکور و باکوره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای کلمه شود، بزرگزادگی. نجیب زادگی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

بکر

بکر
دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه آن 610 تن. آب از چشمه. محصول آنجا انجیر، مویز، گل سرخ، گردو، انگور، زغال، لبنیات. شغل اهالی آن باغداری، گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، امیرزاده، بزرگزاده. نجیب زاده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

بکر

بکر
رجل بکر فی حاجته، مرد پگاه خیز در حاجت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، منسوب به بنی بکر بن عبدمناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از سمعانی) (آنندراج) ، منسوب به بنی بکر بن وائل. (منتهی الارب) (از سمعانی) (آنندراج) ، منسوب به بکر بن عون نخعی. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا