جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بکم

بکم

بکم
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گِرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود، بقم، برای مِثال هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی - بکم)
بکم
فرهنگ فارسی عمید

بکم

بکم
بقم، درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ. از این درخت ماده رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود
بکم
فرهنگ فارسی معین

بکم

بکم
گنگی یا عجز بیان و بلاهت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از غیاث). بَکامه. (منتهی الارب). ورجوع به بکامه شود، گوسپندان آمیخته با گوسپندان دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، یقال ظلت الغنم بکیله واحده و عبیثه واحده، اذا لقیت الغنم غنماً اخری فاختلط بعضها ببعض و هو مثل یضرب فی اختلاط القوم و تساویهم فی الفساد ظاهراً و باطناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرد یا رب ُ باروغن و خرما سرشته یا پِسْت با خرما و شیر یا آردی که به پِسْت مخلوط کرده با آب و روغن یا زیت تر کرده باشند. (آنندراج). خرما و پِسْت بشیر کرده. (مهذب الاسماء). بکاله. (منتهی الارب). و رجوع به بکاله شود
لغت نامه دهخدا

بکم

بکم
جَمعِ واژۀ اَبکم. (از منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 21) (ناظم الاطباء). گنگ. (غیاث). بُکمان. رجوع به بکمان شود.
- صم و بکم، کران و لالان (گنگان) :
صم بکم عمی فهم لایرجعون. (قرآن 18/2) ، آنان کر و کورند و از ضلالت خود باز نمیگردند... صم بکم عمی فهم لایعقلون. (قرآن 171/2) ، آنها کر و گنگ و کورند (کفار) چه عقل خود را بکار نمی برند.
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.
مولوی.
زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به ازکسی که نباشد زبانش اندر حکم.
(گلستان).
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کرّوبیان صم و بکم.
(بوستان).
و رجوع به صم شود، طبیعت، میش و بز با هم آمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بکم

بکم
بگم. بقم. چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست. (برهان). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن. (رشیدی) (از جهانگیری). بقم. (سروری) (از انجمن آرا). و رجوع به بگم و بقم شود:
هرکه در دنیا شود قانع به کم
سرخ رو باشد بعقبی چون بکم.
فرزدق (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا