جدول جو
جدول جو

معنی بکسمات - جستجوی لغت در جدول جو

بکسمات
نوعی نان روغنی خشک که به شکل تکه های کوچک چهارگوش یا گرد تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
بکسمات(بَ سَ)
بقسمات. نوعی از نان روغنی باشد که روی آن را مربعمربع بریده بپزند و بیشتر مسافران بجهت توشۀ راه بردارند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). نوعی از نان که مربع پزند و در ریسمان کشند و مسافران بجهت توشه بردارند. (رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت قلزم) (از آنندراج). نان سوخاری. (یادداشت مؤلف). توشه ایست که از آرد و دوغ پزند. (شرفنامۀ منیری) (از مؤید الفضلاء) :
تو ز بکسمات و حلوا بجمازه بند محمل
که بدین جمازه بتوان سفرحجاز کردن.
بسحاق اطعمه (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا).
عصرها باید که تا بسحاق حلّاجی دگر
مادح حلوا شود یا مدح خوان بکسمات.
بسحاق اطعمه.
در کلیچه یک زمان سرگشته ام
یک نفس در بکسمات آغشته ام.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
بکسمات
بنگرید به بقسمات نوعی نان روغنی که خمیر آنرا چهار گوش بریده بپزند و جهت توشه راه مسافران با خود برند نوعی نان قاق (کعک) که بصورت گرده های کوچک در سمنان و قرای اطراف آن سازند و با چای خورند بقسمات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیسموت
تصویر بیسموت
عنصر فلزی سفید رنگ مایل به خاکستری، متبلور و شکننده که در ۲۶۸ درجه حرارت ذوب می شود و در داروسازی و صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقسماط
تصویر بقسماط
بکسمات، نوعی نان روغنی خشک که به شکل تکه های کوچک چهارگوش یا گرد تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسکماج
تصویر بسکماج
کماج، نوعی نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه می شود، کماچ
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
جمع واژۀ باسقه، نخلهای بلند. دراز شده ها. (آنندراج) ، و النخل باسقات لها طلع نضید. (قرآن 10/50) ، ای مرتفعه فی علوها. و فراء گوید: ای باسقات طولا. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی بنقل یاقوت، و بنا بنقل قزوینی بقشمار. (دزی ج 1 ص 103)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
بقسمات. رجوع به بقسمات شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بنکام. پنگان. رجوع به بنگان شود.
- علم البنکامات، علمی است که در آن از کیفیت ساعات و زمان و وسایل آن سخن رود و موضوع آن حرکات مخصوص در اجسام مخصوص است که با قطع مسافات مخصوص منقضی میگردد و فائدۀ آن دانستن اوقات نماز و غیره است (بدون در نظر گرفتن حرکات کواکب). و این خود یک نوع از دانش ریاضی و طبیعی است ولی نیاز بدانشهای دیگر نیز دارد. (از کشف الظنون). رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 98 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حکومت. (منتهی الارب). رجوع به حکومت شود
لغت نامه دهخدا
عنصر فلزی متبلور شکننده نقره فام با پرتو گلگون (علامت شیمیایی Bi)، از لحاظ هدایت برق و حرارت ضعیف است و براثر انجماد منبسط میشود و برای پایین آوردن نقطۀ ذوب آلیاژها (آلیاژهای قالبگیری) و در چاپ پارچه های پنبه ای و ساختن لوازم آرایش بکار میرود، ترکیبات غیرمحلول آن در طب استعمال میشود، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لُ)
گفتگوها و سخنها. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حکیمات عرب چهار تن باشند: صخره بنت لقمان الحکیم. هند بنت حسن، که صاحب تاج العروس گوید: صواب بنت الخس بضم الخاء است. جمعه بنت حابس. خصیله بنت عامر بن ظرب. (تاج العروس) (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
جمع واژۀ طلسم:
به کیمیا و طلسمات میر ابومنصور
طلسمهای سکندر همی کند ویران.
فرخی.
- علم طلسمات، دانشی است که از آن چگونگی درآمیختگی قوای فعالۀ عالیه بقوای منفعلۀ سافله شناخته میشود تا بوسیلۀ آن فعل غریبی در عالم کون و فساد پدید آید. (کشاف اصطلاحات الفنون). حاجی خلیفه ذیل عنوان علم الطلسمات آرد: طلسم بمعنی گره لاینحل است و برخی گفته اند این کلمه مقلوب است و اصل آن مسلط است زیرا طلسم از قهر و بسط است. و آن دانشی است که از کیفیت ترکیب قوای فعالۀ آسمانی با قوای منفعلۀ زمینی در ازمنۀ مناسب بحث میکند تا بدان خاصیت و تأثیر مقصود را به دست آورند و این عمل بکمک بخورات مقوی جالب انجام می یابد تا طلسم روحانی گردد ومنظور از آن پدید آوردن افعال شگفت آور در عالم کون و فساد است، و این فن نسبت بسحر و جادو آسان تر در دسترس قرار میگیرد زیرا مبادی و اسباب آن معلوم است. وفایدۀ آن واضح است ولی طریق تحصیل آن پررنج میباشد. مجریطی قواعد این فن را در کتاب غایهالحکیم بسط داده و درین باره ابداع کرده است ولی وی راه اغلاق و دقت را برگزیده است، چه او در تعلیم آن بخل بسیار نشان میداده است. علامه سکاکی را نیز درین فن کتاب جلیلی است. همچنین ابن الوحشیه کتابی در این باره از نبطیان نقل کرده است. (از کشف الظنون). و داود ضریر انطاکی گوید: برحسب نوشتۀ برخی از مؤلفان علم طلسمات را ارشمیدس اختراع کرده است و برخی گفته اند نخستین چیزی که درین علم وضع گردیده مکعب افلاطون است و آن علمی است که مادۀ آن فلک و مولدات و صورت آن کمال هیاکل است و هدف و غایت آن تقلید از طبیعت اصلی است و فاعل آن حکیم است. درین علم به طب نیازمند میشوند زیرا برای دانستن احکام طبایع و اجزای بخورات و آنچه بموازین درجه ها وابسته است باید از طب استمداد کنند. سپس باید دانست که اگر موضوع مطلق علم روح در روح باشد آن را سحر خوانند و اگر جسد در جسد باشد آن را کیمیا نامند و اگر روح در جسد باشد آن را طلسم گویند. و علم طلسمات از لحاظ نسبت های عددی و اسرار فلکی قهراً مشابه طبیعیات است. رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 157 قسمت دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَسْ سَ)
مأخوذ از تازی، پیکرهای جامد و صلب و مجسمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ)
جمع واژۀ مکرمه. (ناظم الاطباء). جوانمردیها. نیکیها. کرامتها:
مکرماتش به نوع ماند راست
نوع باقی و شخص بر گذراست.
خسروی سرخسی.
صاحب عادات نیک و سید سادات
قاعده مکرمات و فایدۀ حد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 3 ص 17).
رفتی و هست برجا از تو ثنای خوب
مردی و زنده ماند زتو مکرمات تو.
مسعودسعد.
به مکرمات تو دعوی اگرکند گردون
بسنده باشد او را دو کف تو دو گوا.
مسعودسعد.
مکرمات و امید و عزت را
صدر و محراب و پیشگاهی تو.
عثمانی مختاری (دیوان چ همایی ص 565).
نیست یک دم که بنده خاقانی
غرقۀ فیض مکرمات تونیست.
خاقانی.
به بوسیدن بساط عالی که قبلۀ مکرمات و قبله گاه ملکات است به غایت آرزومند و متعطش می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 123)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
معرب بکسمات فارسی است. (یادداشت مؤلف). خبز رومی. کعک. بقسماط. بشماط. بقسمات. (دزی ج 1 ص 103). رجوع به بکسمات و برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حکیمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمال
تصویر بکمال
بحد کمال، در نهایت کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکماز
تصویر بکماز
ترکی باده، پیاله جام، باده گساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرات
تصویر بکرات
مکرر، بدفعات، بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمات
تصویر مکرمات
جوانمردیها، نیکی ها، کرامتها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طلسم، جنبل ها فریبه ها نیرنگ ها جمع طلسم. یا فن (علم) طلسمات. فنی که بدان چگونگی در آمیختگی قوای فعاله عالیه سافله شناخته می شود تا به وسیله آن فعلی غریب در عالم کون و فساد پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسمات
تصویر تجسمات
جمع تجسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسرات
تصویر تکسرات
جمع تکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسمات
تصویر ترسمات
جمع ترسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسقات
تصویر باسقات
جمع باسق، دراز شده ها
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سر ختاو از توپال ها فلزی است سفید که بسرخی میگراید بسیار شکننده است و در 268 درجه ذوب گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکماج
تصویر بسکماج
قسمی نان گندم که با شکر یا شیره آنرا شیرین کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکماچ
تصویر بسکماچ
قسمی نان گندم که با شکر یا شیره آنرا شیرین کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقسمات
تصویر بقسمات
یونانی کالک بکسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکامت
تصویر بکامت
گنگی، عجز بیان، بلاهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمات
تصویر کلمات
واژه ها
فرهنگ واژه فارسی سره