جدول جو
جدول جو

معنی بکراوی - جستجوی لغت در جدول جو

بکراوی
(بَ ی ی)
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن:
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
، نوشیدن به یک نفس:
رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش
آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد.
سوزنی.
و رجوع به کشیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیراهی
تصویر بیراهی
گمراهی، بی انصافی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدراهی
تصویر بدراهی
بدراه بودن، به راه خطا رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکرایی
تصویر بکرایی
میوه ای از خانوداۀ مرکبات شبیه پرتقال توسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفراوی
تصویر صفراوی
مربوط به صفرا، ناشی از صفرا، کنایه از به رنگ زرد، کنایه از تندمزاج، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
غذایی که از اسفناج یا بادمجان، ماست و سیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
بمعنی بکرایی است که آن میوه ای باشد شیرین میان نارنج و لیمو. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از مؤید الفضلاء). رجوع به بکرایی شود، گنگ و کر و کور پیدا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گنگی و کری و کوری مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بکراهی. بکرهی. نام میوه ایست میان نارنج و لیمو لیکن از نارنج کوچکتر و از لیمو بزرگتر میباشد و شیرین هم هست و آن در ولایت ایگ و شبانکاره بسیار است. (برهان). هزوارش بکرا پهلوی ترک بمعنی گیاهان و میوۀ شیرین تره میوۀ شبیه به لیموی شیرین و تلخ مزه. (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (از حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی بکروی است. (جهانگیری). توسرخ. (فرهنگ فارسی معین). نام میوه ایست میانۀ نارنج و لیموشیرین است در فارس خاصه در ولایت ایگ که ایج معرب آنست و شبانکاره که ولایتی است معروف، بسیار بهم رسد و آن را بکرهی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از سروری) (از رشیدی) ، نیک بریدن چیزی را و پاره پاره ساختن آن را. (ناظم الاطباء). بریدن چیزی را. (از آنندراج) (منتهی الارب) ، غلبه کردن کسی را به حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پیاپی سخت زدن کسی را بر هر جای از اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پیاپی زدن کسی را. (مؤید الفضلاء) ، پیاپی زدن شمشیر. (تاج المصادربیهقی) ، بخشیدن تمام چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مؤید الفضلاء) ، سرزنش کردن. (تاج المصادر بیهقی). به ملامت خاموش کردن. (مؤید الفضلاء) ، ما أدری أین بکع، نمیدانم که کجا رفت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) و آن لغت تمیم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقلاوی
تصویر بقلاوی
یک نوع شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدراهی
تصویر بدراهی
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبراوی
تصویر کبراوی
کبراوی در فارسی کسی که از شیخ نجم الدین کبری پیروی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکروی
تصویر بکروی
توسرخ
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفراوی
تصویر صفراوی
زردابی، تند مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحراوی
تصویر صحراوی
بیابانی کویری منسوب به صحرا، قسمی گرگ آدمخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقراری
تصویر بقراری
بقراری که. از قراری که بشرحی که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکروی
تصویر سبکروی
حالت و کیفیت سبکرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرایی
تصویر بکرایی
توسرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
آشفتگی وانقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
پی زاوی: زاو در پارسی برابر است با دره و شکاف از مردم پیزاو پایزاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیراهی
تصویر بیراهی
گمراهی انحراف، بی انصافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرائی
تصویر بیرائی
بیعقلی، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکرانی
تصویر بیکرانی
بی پایانی نامحدودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکراهت
تصویر بکراهت
بزور، بااکراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرگویی
تصویر بکرگویی
نوگویی، نوآوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران، تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
((بَ))
تغییر حالت و آشفتگی مریض، وضع غیرعادی در امری از امور مملکتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفراوی
تصویر صفراوی
تندمزاج، زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحراوی
تصویر صحراوی
منسوب به صحرا، قسمی گرگ آدم خوار
فرهنگ فارسی معین