جدول جو
جدول جو

معنی بکافیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بکافیدن
(گُ ذَ اُ دَ)
کاویدن به معنی شکافتن و ترکانیدن و جستجو و تفحص کردن:
وزان پس بکافید موبد برش
میان و تهی گاه و مغز سرش.
فردوسی.
و رجوع به کافیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
بافتن، تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافیدن
تصویر شکافیدن
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ ذَ اَ کَ دَ)
کالیدن. رجوع به کالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِبُ دَ)
بکاشتن. کاشتن. کاریدن. رجوع به کاشتن و کاریدن شود، مزاحمت کردن و رنجاندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرمی کردن و رحم نمودن با کسی، از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازداشتن نخوت کسی را و پست گردانیدن او را و برانداختن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شکستن گردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، حاجتمند شدن، سخت بدن گردیدن از دلاوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، در مشقت انداختن زن را بجماع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در مشقت انداختن. (آنندراج) ، فراهم و مزدحم ساختن خران و جز آنها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ گَ دی دَ)
به درازا بریدن و شق کردن. (ناظم الاطباء). شکافتن. بریدن به درازا:
بفرمود تا پس درخت از درون
شکافید و زو آدم آمد برون.
اسدی.
، شکافته شدن. (یادداشت مؤلف) :
شکافیده کوه وزمین بردرید
بدان گونه پیکار کین کس ندید.
فردوسی.
به شادی همی در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن.
اسدی.
ورجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ / رِ ضِ کَ دَ)
کاویدن. کندن. شکافتن. تفحص و تجسس نمودن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
بافتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). نسج. حیاکت:
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش
زان نسیج خود بغلطاقی بپوش.
مولوی.
بعد از آن قوم دگر از روزنش
مطلع گشتند بر بافیدنش.
مولوی.
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
مولوی.
و رجوع به بافتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کافید کافد خواهد کافید بکاف کافنده کافیده) کاویدن کندن، جستجو کردن تفحص کردن، شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
لمس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
نسجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
Weave
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
tisser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
짜다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
ткать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
بننا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
বুনন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
kushona
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
dokumak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
ткати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
tkać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
לארוג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
बुनाई करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
menenun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
ทอ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
weven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
weben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
tejer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
tessere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
tecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
编织
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
編む
دیکشنری فارسی به ژاپنی