جدول جو
جدول جو

معنی بپنوسن - جستجوی لغت در جدول جو

بپنوسن
به هم کوبیدن، تازاندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنوان
تصویر بنوان
نگهبان خرمن، نگهبان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنون
تصویر برنون
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، برنو، پرنو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخنودن
تصویر بخنودن
غریدن، رعد و برق زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بپسودن
تصویر بپسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بُ)
مرکب از بن + وان. (برهان) (حاشیۀ برهان چ معین). نگهدارندۀ زراعت و نگهبان خرمن. (برهان) (آنندراج). نگاهبان خرمن. خرمن بان. (شرفنامۀ منیری). سرکار کشت و زراعت. (ناظم الاطباء). دشت بان. نگاهبان کشت و خرمن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیبای تنک و حریر نازک. (از برهان) (از آنندراج). برنو. پرنو. پرنون. و رجوع به برنو و پرنون شود:
از پی طفلان آب وگل صبا فراش وار
بالش از بغدادی و بستر ز برنون ساخته.
فلکی
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
کرسی بخش لورا در ناحیۀ سنت اتین و 45هزارگزی آن. دارای 3269 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
در اصطلاح کفشدوزان آلتی است از آلات کفش دوزی که اطراف تخت کفش را جلا میدهد، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
لشکر و لشکری. (برهان) (از آنندراج). قشون و لشکر سپاه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گَ گِرِ تَ)
شنیدن. بشنیدن. شنودن:
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زِ زِ کَ دَ)
غریدن رعد و زدن برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ کَ دَ)
بپسودان. لمس. لامسه کردن. (برهان قاطع). لمس کردن. (ناظم الاطباء). برمجیدن. برمخیدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری کوچک در نواحی غربی مصر. (از معجم البلدان). شهری به مصر (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گذاشتن. (آنندراج). باقی گذاشتن: محمد را هلاک کنید و مدینه را خراب کنید و ایشان را بجا بمانید. (از قصص الانبیاء ص 222). رجوع به جا و نیز رجوع به بجای ماندن شود
لغت نامه دهخدا
شاگرد تازه کار. نوخاسته. (دزی ج 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
نگهدارنده زراعت نگاهبان خرمن. نگاهدارنده اسباب و اموال نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنون
تصویر برنون
دیبای تنک حریر نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
((بُ))
نگاه دارنده اسباب و اموال، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
((بَ یا بُ))
نگه دارنده زراعت، نگهبان خرمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعنوان
تصویر بعنوان
همچون
فرهنگ واژه فارسی سره
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن (مثل هنداونه) پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشنام دادن و پرده دری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریدن، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
بجنگیین
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و بالا نمودن و پراکنده ساختنواژه
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شبیه بودن، شباهت داشتن، اقامات کردن
فرهنگ گویش مازندرانی