- بوی
- عطریات، چیزهای معطر
معنی بوی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معطر
بوئیدن و احساس بو کردن
دارای بو، خوشبو معطر
دارای بوی خوش، خوش بو
خوشبو، معطر
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
پدرانه،
پدر مثلاً ابوی من، ابوی شما
پدر مثلاً ابوی من، ابوی شما
نفحه
آتمایزر
مخصوصاً، خصوصاً
ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
ابویحیی
شامه، یکی از حواس پنجگانه
بوی کننده
طراوت، رونق، زیب و فر
گیاهی از تیره مرکبان دارای ساقه های بلند و برگهایش بسیار بریده و گلهایش خوشه یی مرکب است. ارتفاعش تا 70 سانتیمتر میرسد. رنگ گلهایش سفید یا صورتی و گلبرگ هایش ریز و خوشبوست زهره القندیل علف هزار برگ
بدبو گندیده متعفن
تعفن بدبویی گند
مجمر آتشدان
سنگی که داروهای خوشبو را روی آن میسایند
نا ناه
سگ شکاری کلب معلم، یوزپلنگ، جن، فرشته ملک
باخبر و آگاه شدن، فهمیدن و شنیدن و گمان بردن از چیزهای پنهان اطلاع یافتن
داروئی که در اغذیه میریزند
قابل بوییدن لایق شم، مشموم
بو کردن
امیدواری، آرزومندی
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
دارای بوی بد، متعفن، عفن، گنده، بد بوی دارای بوی بد بدبو متعفن