ادویۀ گرمی که درطعام ریزند، مانند فلفل و دارچینی و امثال آن. (برهان) (آنندراج). بوزار و ادویه. (ناظم الاطباء). گرم مصالح به طعام، مثل زیره و قرنفل و قاقله و دارچینی وغیره. (غیاث) : ببوی افزارها، خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، امیدوار. (ناظم الاطباء)
خون فشان. خون افشاننده: بمغز قصد سر تیغهای آینه رنگ بدیده قصد سرنیزه های خون افشان. عنصری. دیده خون افشان و لب آتش فشانست از غمت الحق ار انصاف خواهی جای آنست از غمت. خاقانی. مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو. حافظ. سپهر برشده پرویزنی است خون افشان که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است. حافظ