بوی سوز بوی سوز ظرفی که در آن آتش می ریزند و بخور دود می کنند، آتشدان، بخوردان، عودسوز، افسونگر، پریسای، برای مِثال تو پری من بوی سوزم گر بُوَد صد بوی خوش / بوی سوزی می کنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا - لغتنامه - بوی سوز) فرهنگ فارسی عمید
خوش خوش خوش خوش کنایه از از روی خوشیکم کم، به تدریج و تأنّی، مُتَدَرِّج، رَفتِه رَفتِه، اَندَک اَندَک، خُوش خُوشَک، کَم کَم، پِلِّه پِلِّه، جَسته جَسته فرهنگ فارسی عمید