پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده: نوشته به دستار چیزی که برد چنان هم نوشته به بیژن سپرد. فردوسی. ، طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118)
پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده: نوشته به دستار چیزی که برد چنان هم نوشته به بیژن سپرد. فردوسی. ، طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118)
نعت مفعولی است از برشتن. بریان. بریان کرده. (حاشیۀ منیری). بریان کرده. (آنندراج). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده. (یادداشت مؤلف). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی. مشویه. (یادداشت مؤلف). نزدیک بسوختن. خشک پخته. مقلو. سرخ کرده. ممحص. بوداده. - برشته ته، چیزی که ته او برشته شده باشد. (آنندراج) : جام برشته تهش داغ دل لاله زاد ساقی مستانه اش نرگس تکیه عقاب. زلالی. - برشته شدن، سرخ شدن بر آتش آنگونه که قسم اعظم رطوبت و تری آن گرفته شود. -
نعت مفعولی است از برشتن. بریان. بریان کرده. (حاشیۀ منیری). بریان کرده. (آنندراج). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده. (یادداشت مؤلف). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی. مشویه. (یادداشت مؤلف). نزدیک بسوختن. خشک پخته. مقلو. سرخ کرده. ممحص. بوداده. - برشته ته، چیزی که ته او برشته شده باشد. (آنندراج) : جام برشته تهش داغ دل لاله زاد ساقی مستانه اش نرگس تکیه عقاب. زلالی. - برشته شدن، سرخ شدن بر آتش آنگونه که قسم اعظم رطوبت و تری آن گرفته شود. -