جدول جو
جدول جو

معنی بوشاسب - جستجوی لغت در جدول جو

بوشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بشاسب، بوشپاس، گوشاسب، برای مثال نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب / نگویم جز به پیش تخت گشتاسب (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - بوشاسب)
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
فرهنگ فارسی عمید
بوشاسب
خواب دیدن باشد و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، خواب دیدن، (ناظم الاطباء)، بوشباس، بمعنی خواب دیدن باشد که آنرا بتازی رؤیا خوانند، (آنندراج) (از انجمن آرا) (جهانگیری)، و گوشاسب به کاف تازی نیز به این معنی در جواهرالحروف نوشته، (آنندراج)، بوشاسپ، بشاسب، گوشاسب، پهلوی ’بوساسب’، خواب دیدن، رؤیا، (فرهنگ فارسی معین)، در اوستا ’بوشیاسته’، دیو خواب سنگین است که در فارسی بوشاسب و گوشاسب (بجای بوشاست) شده، در بندهش فصل 28 بند 26آمده: بوشیاسپ دیوی است که تنبلی آورد، در بندهش یوستی ص 91: بوشاسپ آمده، درلغت فرس اسدی و جهانگیری گوشاسب و بوشاسب بمعنی خواب دیدن گرفته شده ... در پهلوی ’بوشیاسپ’، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به بوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانک آیدی نزد من در زکار،
ابوشکور،
نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب
نگویم جز به پیش تخت گشتاسب،
زراتشت بهرام (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
بوشاسب
خواب خوش و رویا
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
فرهنگ لغت هوشیار
بوشاسب
خواب دیدن، رؤیا.بوشاسپ، بشاسب، بشاسپ، گوشاسب
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشتاسب
تصویر بشتاسب
(پسرانه)
گشتاسپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرشاسب
تصویر گرشاسب
(پسرانه)
صاحب اسب لاغر، نام پدر نریمان جد رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرشاسب
تصویر فرشاسب
(پسرانه)
دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشاسب
تصویر ارشاسب
(پسرانه)
دارنده اسبهای نر، از نامهای ایران باستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوشاسب
تصویر گوشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بشاسب، بوشپاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشپاس
تصویر بوشپاس
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بشاسب، گوشاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
کسی که بوها را خوب دریابد و تشخیص بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاسب
تصویر بشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بوشپاس، گوشاسب
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
احتلام. (ناظم الاطباء). و آن مصحف گوشاسب (= بوشاسپ) است. رجوع به گوشاسب و گوشاسپ و بوشاسب و بوشاسپ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ویشتاسب. بشتاسف. گشتاسب. رجوع به گشتاسب و مزدیسنا و ادب پارسی و الوزراء الکتاب ص 6 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 110، 117 و قفطی ص 13، 18 و ایران باستان ج 2 ص 956 و ج 3 ص 2571 شود
لغت نامه دهخدا
بشقاب:
کوزه دارد از بزرگی جای بر بالای خم
می زند بر لنگری صد تکیه هر دم بوشقاب،
ملافوقی یزدی (از آنندراج)،
و رجوع به بشقاب شود
لغت نامه دهخدا
بوشاسپ، (آنندراج) :
جهاندیدۀ پیر اخترشناس
بدوبازگفتم من این بوشباس،
زراتشت بهرام (از آنندراج)،
رجوع به بوشاسب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
گرگ. ذئب. سرحان. سید. بچکم. ابوسرحان
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
دهی از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 230 تن. آب از رود خانه سردشت. محصول آن غلات، توتون، مازوج، کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَب ب)
آنکه شامۀ صحیح داشته باشد. (آنندراج). آنکه بخوبی در میان بوها تشخیص میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بخوبی، بویها را تشخیص دهد. (فرهنگ فارسی معین) :
ما بحسن صورت از معنی قناعت کرده ایم
بوشناسان را قماش پیرهن منظور نیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بشاسپ. گوشاسب. بوشاسب. مخفف بوشاسب است که خواب باشد و به عربی نوم خوانند. (برهان). خواب که بوشاسب نیز گویند. (رشیدی). بوشاسب و خواب. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (از جهانگیری). خواب بود. (سروری). رؤیا. و رجوع به بوشاسب شود:
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب.
اسدی (از انجمن آرا، سروری، رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ اَ)
دهی است از دهستان مرکور بخش سلوانای شهرستان ارومیه واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و ده هزارگزی جنوب راه ارابه رو باوان به زیوه. این دهکده در دره قرار داردبا آب و هوای سرد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
به معنی خواب دیدن باشد که عربان رؤیا گویند، (برهان) (شعوری ج 2 ص 315)، خواب دیدن، (لغت فرس)، بوشاسپ، کوشاسب، (برهان) :
شنیدم که خسرو به گوشاسپ دید
چنان کآتشی شد به دورش پدید،
ابوشکور (از لغت فرس)،
و نیز رجوع به بوشاسپ شود، احتلام و شیطانی شدن، جوانی که هنوز خطش ندمیده باشد، (برهان)، کابوس، (ناظم الاطباء)، عبدالجنه، بختک، خفتک، خفتو، خرخجیون، فرنجک، دیوی که تنبلی آرد، دیو خواب سنگین، (از حاشیۀ برهان در اشاره به معنی اوستایی کلمه)
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ / بَ وَ)
مرکّب از: بیور = ده هزار + اسب، لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است. (از جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج) (رشیدی) (انجمن آرا) :
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دو آن کدام بمخبر نکوتر است.
خاقانی.
کتف محمد ازدر مهر نبوتست
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
تیر چون مار بیوراسب شده
زو سوار اوفتاده اسب شده.
نظامی.
و رجوع به آک و ده آک، بیور، بیورسب، پیورسپ، بیوراسف، ضحاک، یشتها، فرهنگ ایران باستان صص 145- 228 و التفهیم ص 254، 257 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
البجلی. شاعر عرب. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یک قسم حیوانی وحشی از جنس اسب ولی به اندام خر و پوست آن سپید و یا زرد و دارای خطوط سیاه و در صحراهای آفریقا فراوان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
احتلام، (رشیدی)، احتلام و شیطانی شدن باشد، (برهان)، مصحف گوشاسب است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، منقارمرغان، (رشیدی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام مبارزی است تورانی که با پیران ویسه بجنگ گودرز آمده بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بوشاسب: شنیدم که خسرو به گوشاسپ دید چنان کاتشی شد بدورش پدید... (ابوشکور)
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف غذا خوری پهن و گرد و کم عمق سکر سکرچه. یا بشقاب گود. بشقابی که برای خوردن غذاهایی مانند سوپ بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاسب
تصویر بشاسب
خواب دیدن رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشاسب
تصویر گوشاسب
خواب خوش، رویا احتلام و شیطانی شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاسپ
تصویر بوشاسپ
خواب دیدن رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
آنکه بخوبی بویها را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
گونه وحشی اسب که مخصوص آفریقاست. نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمه آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور شباهت به پوست ببر پیدا می کند. این حیوان به صورت دسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشاسب
تصویر گوشاسب
رؤیا، خواب
فرهنگ فارسی معین