جدول جو
جدول جو

معنی بوزجانی - جستجوی لغت در جدول جو

بوزجانی
نسبت است بر بوزجان که شهرکی است مابین هرات و نیشابور و از آنجا است: ابوالوفاء محمد بن یحیی ... (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
پاک کردن غلات از سنگریزه و خار و خاشاک به وسیلۀ غربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
غذایی که از اسفناج یا بادمجان، ماست و سیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدزبانی
تصویر بدزبانی
ناسزاگویی، هرزه درایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزکانی
تصویر کوزکانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرانداخ، پرنداخ، ساختیان، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزگانی
تصویر گوزگانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرندخ، پرنداخ، لکا، پرانداخ، سختیان
از مردم گوزگانان
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به خوزیان که خوزستان است، منسوب به خوزیان که حصنی است از یکی از رستاق های نسف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
بر وزن مولتانی، تیماج و سختیان را گویند، و با زای فارسی هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). سختیان. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
منسوب به گوزگان: و از وی (از انبیر قصبۀ گوزگانان) پوستهاء گوزگانی خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). رجوع به گورکانی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
دارای دو زبان بودن، منافقی و ریاکاری و نفاق. (ناظم الاطباء). رجوع به دوزبان شود
لغت نامه دهخدا
زن تبه کار، لولی، لوری، کولی، غربال بند، قرشمال، چیگانه، غربتی، (یادداشت بخط مؤلف)، دشنامی است سخت بی ادبانه زن را، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شوزیان که از قراء کش از اعمال ماوراءالنهر میباشد، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
منسوب است به کونجان. (از انساب سمعانی). رجوع به کونجان شود
لغت نامه دهخدا
سختیان و تیماج را گویند، (برهان) (از آنندراج)، اصح گوزگانی است، (حاشیۀبرهان چ معین)، و رجوع به گوزگانی و کورکانی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
منسوب به خونجان که قریتی است از قراء اصفهان و از این ناحیت دانشوران بزرگ برخاسته اند و همه به خونجانی موسومند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خوشکامی. خوشحالی. خوشدلی:
اگر بدیدمی آن هردو مونس جان را
بدی ز دیدنشان خوشدلی و خوشجانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
خمیری است که بقطعات کوچک برند و میان هر یک سوراخ کنند، در دیگ کنند و چون بپزد بر آن شیر یا ماست ریخته و آشامند، (ابن بطوطه یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
ژاژخایی و هرزه سرایی. (ناظم الاطباء). بذائت. بذائت لسان. ذرب. بذرب. بذاء. فحش. دشنام. ناسزا. بددهنی: تو همه کلفتهای مرا با بدزبانی می تارانی. (یادداشت مؤلف).
- بدزبانی کردن، ناسزا گویی کردن. تندی و تیزی کردن:
تو با او چنین بدزبانی مکن
چنین تندی و دل گرانی مکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. سکنۀ آن 414 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت، باغداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شهری است بین هرات و نیشابور از شهرهای خراسان، معرب بوزکان، بوزچگان، شهرکی بود از نواحی نشابور و طوس و بر سرراه نیشابور به هرات، مسافت آن تا نیشابور چهار منزل و تا هرات شش منزل بود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به مرآت البلدان و لباب الانساب و ابن خلکان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بوزانه است که قریه ای است از قرای اسفراین، (لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه در 13 هزارگزی جنوب کوزران و 3 هزارگزی کاکیها و در دامنه واقع است، ناحیه ای است سردسیر و 80 تن سکنه دارد، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوبات و دیم کاری و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت است به بزوغا، قریه ای از قرای بغداد که در دوفرسخی آن قرار داشته و جمعی از علما از آنجا برخاسته اند. از آنجمله ابویعقوب اسحاق بن ابراهیم بن حاتم بن اسماعیل. او نوۀ دختری ابوموسی محمد بن مثنی است. وی از جد مادری خود و جز او روایت دارد. (از لباب الانساب) (از معجم البلدان). و رجوع به الاوراق ص 98 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بوستان است:
ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست،
سعدی،
رجوع به بوستان و بستانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به گوزگانان. الف - از مردم گوزگانان ب - ساخته گوزگانان، تیماج سختیان (که در اصل منسوب به گوزگانان بود)، توضیح اصل آن ترکیب وصفی پوست گوزگانی بود: انبیر قصبه گوزگانانست... و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جهان ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستانی
تصویر بوستانی
منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو جاری
تصویر بو جاری
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیله غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجای
تصویر بازجای
ماوی، مکان، مستقر، باقیمانده، من بعد، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
بدگویی، سب، فحش، ناسزا، هتاکی، دشنام گویی، فحاشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه مانی
متضاد: عفیف، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیار خسته، غربال شده
فرهنگ گویش مازندرانی