جدول جو
جدول جو

معنی بود - جستجوی لغت در جدول جو

بود
هستی، وجود، بودن
تصویری از بود
تصویر بود
فرهنگ لغت هوشیار
بود
باشد، هنگام استفهام و آرزومندی گفته می شود، برای مثال بود آیا که در میکده ها بگشایند / گره از کار فروبستۀ ما بگشایند (حافظ - ۴۱۰ حاشیه)
تصویری از بود
تصویر بود
فرهنگ فارسی عمید
بود
وجود، هستی، سرمایه. بو دادن (د) تفت دادن چیزی روی آتش، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت
تصویری از بود
تصویر بود
فرهنگ فارسی معین
بود
بودن، هستی، وجود
بود و نبود: بود و نابود، وجود و عدم، هست و نیست، دار و ندار
بود و باش: وجود، هستی، وجود داشتن، منزل، مسکن
تصویری از بود
تصویر بود
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوده
تصویر بوده
وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودن
تصویر بودن
هستی داشتن، وجود داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودش
تصویر بودش
هستی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودن
تصویر بودن
برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود
توقف کردن،
ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام،
باقی بودن، زنده ماندن
گذشتن زمان، سپری شدن
اتفاق افتادن، روی دادن
فرا رسیدن
شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودش
تصویر بودش
بودن، برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود، وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود، توقف کردن، ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود، در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام، باقی بودن، زنده ماندن، گذشتن زمان، سپری شدن، اتفاق افتادن، روی دادن، فرا رسیدن، شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوده
تصویر بوده
((دِ))
وجود داشته، موجود، واقع شده، حادث گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بودن
تصویر بودن
((دَ))
وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربود
تصویر ربود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوددهی
تصویر بوددهی
تکوین
فرهنگ واژه فارسی سره