جدول جو
جدول جو

معنی بواقع - جستجوی لغت در جدول جو

بواقع(بَ قِ)
جمع واژۀ باقعه. (یادداشت مؤلف) : ما فلان الا باقعه من البواقع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقع
تصویر واقع
قرارگرفته، پابرجا، برقرار، حقیقت امر، فرودآینده از هوا، فرودآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بواقی
تصویر بواقی
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، باقی مانده های خراج یا مالیات که بر عهده های کسی است، جمع واژۀ باقی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جمع واژۀ باقی. (غیاث) (آنندراج). ج باقیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اسب ربیعه بن جشم نمری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق) :
کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی
یبیت یعس اللیل بین المقابر.
(از تاج العروس) (از اقرب الموارد).
کفتار ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اکتفاکننده بچیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
(فَ قِ)
جمع واژۀ فاقعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختیها. داهیه ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضِ)
جمع واژۀ باضعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جمع واژۀ بقره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جمع واژۀ بلقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلقع شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
براقیع. جمع واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود، راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف) : مردی بیامد از مکه... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمه طبری بلعمی) ، براندن طبع، اسهال. (اختیارات بدیعی). راندن: امشاء، براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). اجاص... طبع را براند. (اختیارات بدیعی) ، اجرا کردن. امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) ، براندن داستان، حکایت کردن آن. نقل و روایت کردن آن:
چو یک چند زین داستانها براند
بنه برنهاد و سپه برنشاند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاقع
تصویر بلاقع
جمع بلقع، زمین های خشک زمین های بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواقع
تصویر فواقع
بلاها، سختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقع
تصویر باقع
کفتار پیسه دار، سگ پیسه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقع
تصویر واقع
حاصل، قرار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواقع
تصویر تواقع
همرویدادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواضع
تصویر بواضع
جمع باضعه، رمه های بزرگ، از گله باز ماندگان، شکستگیهای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواقر
تصویر بواقر
جمع بقره، ورزوها گاوان نر گاوان ماده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع باقی باقیه، مانده ها مانداک ها جمع باقی و باقیه مانده ها بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواقع
تصویر فواقع
((فَ قِ))
جمع فاقعه، سختی ها، بلاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقع
تصویر واقع
((ق))
فرود آینده، رخ دهنده، حاصل، راست، درست، وضع یا کیفیت قرار گرفتن، وضع یا کیفیت وقوع یافتن، در، در حقیقت، غیر، خلاف واقعیت
فرهنگ فارسی معین
حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی