کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق) : کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی یبیت یعس اللیل بین المقابر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کفتار ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق) : کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی یبیت یعس اللیل بین المقابر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کفتار ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
جَمعِ واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جَمعِ واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جَمعِ واژۀ میقَعَه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جَمعِ واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
براقیع. جمع واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود، راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف) : مردی بیامد از مکه... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمه طبری بلعمی) ، براندن طبع، اسهال. (اختیارات بدیعی). راندن: امشاء، براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). اجاص... طبع را براند. (اختیارات بدیعی) ، اجرا کردن. امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) ، براندن داستان، حکایت کردن آن. نقل و روایت کردن آن: چو یک چند زین داستانها براند بنه برنهاد و سپه برنشاند. فردوسی
براقیع. جَمعِ واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود، راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف) : مردی بیامد از مکه... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمه طبری بلعمی) ، براندن طبع، اسهال. (اختیارات بدیعی). راندن: امشاء، براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). اجاص... طبع را براند. (اختیارات بدیعی) ، اجرا کردن. امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) ، براندن داستان، حکایت کردن آن. نقل و روایت کردن آن: چو یک چند زین داستانها براند بنه برنهاد و سپه برنشاند. فردوسی